جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

باباقوری و سالک


باباقوری و سالک
امروز در ضلع جنوب غربی میدان قزوین، یكی از قدیمی ترین مراكز چشم پزشكی ایران قرار دارد و بیمارستان فارابی شهره خاص و عام است و هنوز هم یكی از بهترین بیمارستان های چشم پزشكی در كشورمان است.
قدمت این بیمارستان به دوران پهلوی اول بازمی گردد و با آن كه طی سال های گذشته فضای این بیمارستان گسترش یافته و درمانگاه های جدیدی به آن افزوده شده است، ازدحام مردم در راهروهای آن، حكایت از روی آوری خیل جمعیت بیمار به آن را دارد و با آن كه چندین بیمارستان دیگر تخصصی چشم در تهران وجود دارد ـ همچون بیمارستان لبافی نژاد ـ همگان در تهران و شهرستان ها، فارابی را مساوی با چشم می دانند و به آن مراجعه می كنند.
امروز می خواهم به سراغ بیماری های مردم طهران بروم. بیماری هایی كه یا تغییر نام داده اند و یا آن كه دیگر وجود خارجی ندارند. تراخم، ناخنك، باباقوری و آبله از جمله اسامی شناخته شده در رابطه با بیماری های چشم بودند.
باد عَرَض، باد نزله، تب مطبقه، تب نوبه، نوبه ی ربع، تب لازم، نوبه ی سه یك، نوبه ی غش، مشمشه، خناق، بَرَص، پیس و ... نام انواع و اقسام بیماری هایی بودند كه امروز یا نیستند و یا تغییر نام داده اند. امروز ما تب لازم را سل می گوییم. مشمشه همان آنفلوآنزا است. خناق را دیفتری می گویند. نوبه ی ربع همان بیماری مالاریاست كه به وسیله پشه آنوفل منتقل می شود و مبارزه با آن سال ها پیش در شمال و جنوب كشورمان به صورت به كار بردن وسیع د.د.ت صورت می گرفت و آن گونه كه به نظر می رسد، این بیماری توسط «اداره ریشه كنی مالاریا» مهار شده و «تك و توك» بیمار مالاریایی به مراكز درمانی مراجعه می كنند. هرچند كه برخی از موارد این بیماری در جنوب شرقی كشور به علت مجاورت با دو كشور پاكستان و افغانستان طی سال های گذشته، جسته و گریخته دیده شده است. بیماریی كه سبب ساز بروز بیماری كم خونی تالاسمی می شود و نكته ناگفته، عوارض باقی مانده از به كار بردن د.د.ت است كه آثار تخریبی زیست محیطی آن، سال های سال باقی می ماند.
امروز مردم بیماری سل را به خوبی می شناسند و می دانند كه مسری است و به اصطلاح «واگیر دارد» و باید تمام وسایل فرد بیمار را از دیگر اعضای خانواده جدا كرد، اما در گذشته، این گونه نبود و آن كه «تب لازم» داشت، با دیگر اعضای خانواده اش زندگی می كرد و به تدریج آنها را نیز آلوده می كرد و از آن جا كه این بیماری عفونی، موجب تب و لرز شدید می شود، حالت این بیماران بسیار رقت انگیز بود و در صورت ابتلای اعضای خانواده، معلوم است وضع به چه صورت می توانسته است باشد.
خوشبختانه سال هاست كه بیماری های مسری و خطرناك در كشورمان مهار شده اند و اجازه «اپیدمی» شدن نیافته اند و شاید بتوان آخرین بیماری مسری در ایران را «وبا» دانست كه به صورت عام در دوران ناصرالدین شاه رخ داد و تقریباً از بیماری های همه گیر همچون طاعون كه عامل انتقال آن موش است، در كشورمان سراغی نداریم.
یكی از فراگیرترین بیماری های پوستی در طهران، همانا سالك بود. هنوز هم اگر به چهره برخی افراد سن و سال دار نظری بیندازید، شاید ردپای این بیماری را بتوانید پیدا كنید. منشا این بیماری در آب آلوده طهران بود. آب در فصول گرم سال، به علت راكد بودن به سرعت «می گندید» و بو می گرفت و انتشار حشرات موذی همچون پشه، طبیعی ترین واكنش آب آلوده بود و از آن جا كه طریق مبارزه با آن را نمی دانستند، كافی بود تا همراه با گزش پشه آلوده، پوست قرمز و متورم شود و با خارش آن وسعت یابد. پس از آن كه بر اثر مداوا و مقاومت بدن، زخم به وجود آمده، شفا می یافت آثار باقی مانده بر پوست نمایان می شد و از آن جا كه بیشتر صورت افراد گزیده می شد این اثر بیشتر بر روی آن هویدا بود و اگر به جز گونه، جای دیگری از آثار این بیماری به جا مانده بود، صورت فرد بیمار، به صورت زشتی درمی آمد.
مثلاً اگر بینی فرد گزیده و قرمز می شد و آماس می كرد، با تشكیل زخم و التیام آن، آثار سالك بر روی بینی باقی می ماند و به صورت زشتی بینی را جلوه گر می ساخت.از دیگر بیماری های همه گیر آبله بود. بیماری كه حداقل عوارضش، مُجدر شدن پوست و یا كوری بود. این بیماری به رغم آن كه مبارزه ای تقریباً جدی را از دوران امیركبیر با خود داشت، تا اواخر دهه ۱۳۴۰ وجود خارجی داشت و «مایه كوبی» یا واكسیناسیون آن اجباری بوده و مدارس سراسر كشور بهترین محل انجام این عمل به حساب می آمد.طریقه واكسینه افراد به این صورت بود كه با وسیله ای شبیه «سوزن ته گرد» پوست بازو را خراش می دادند و با كشیدن پنبه آلوده به میكروب ضعیف شده این بیماری، فرد در برابر این بیماری مصونیت می یافت.نكته جالب در مورد این عمل، دردناك شدن آن پس از یك هفته تا ده روز بعد بود كه توان حركت را از دانش آموز می گرفت و گاهی موجب تب خفیف هم می شد، اما هرچه كه بود، فرد برای تمام عمر در برابر این بیماری مصونیت می یافت و خطر كوری و مُجدر شدن پوست او را تهدید نمی كرد.از دیگر بیماری های مردم تهران، انواع و اقسام بیماری های جنسی بود. كوفت، آتشك یا سوزاك و سفلیس. بیماری های واگیرداری كه با ظهور «پنی سیلین» مهار شد و مبتلایان به آن را آسوده ساخت. دو بیماری خطرناكی كه در صورت عدم معالجه، سال های سال مبتلایان را به سخت ترین وجه آزار می داد و از آن جا كه نوعی «شرم حضور» در ابراز آن وجود داشت، عذابی بدتر از بیماری های دیگر برای مبتلا به آن به همراه می آورد.امروز ما برای درمان سردرد، چنانچه مزمن و حاد نباشد، از مسكن های عادی همچون آسپرین و استامینوفن استفاده می كنیم، اما اگر كسی درگذشته به سردرد مبتلا بود و به قول امروز ی ها «میگرن» داشت، چنانچه با تریاك و تركیبات دیگر آن مداوا نمی شد، راه آخرش بادكش گذاردن بود و به همین گونه بود وضع كسانی كه «پشت درد» و یا قولنج داشتند. بادكش آخرین راه حل بود و طریقه نهادن آن به این صورت بود كه بر روی پیشانی فرد مبتلا به سردرد، بادكش كه همانا قسمت بریده شده شاخ گاو بود، می چسباندند. برای چسباندن این شاخ، قطعه پارچه كوچكی را گلوله می كردند و آن را آلوده به نفت می ساختند.
فرد مبتلا به سردرد، چهار زانو به روی زمین می نشست و طبیب! كهنه آلوده به نفت را آتش می زد و در داخل شاخ تو خالی می انداخت و بلافاصله آن را به پیشانی فرد می چسباند و بر اثر خفه شدن آتش، حالت مكش در آن پیدا می شد و با جمع شدن خون در محل چسباندن شاخ، قدری سردرد فرد التیام می یافت.این عمل در مورد كسانی كه پشت درد داشتند، با كوزه و یا لیوان صورت می گرفت و برای آن كه پشت فرد مبتلا نسوزد، قدری آرد را خمیر می كردند و با دست آن را پهن می كردند و به صورت دایره ای به قدر یك كف دست، در می آوردند.فرد مبتلا پشت به فرد كوزه گذار می نشست و «قوز» می كرد و عمل به همان صورت كه گفته شد، صورت می پذیرفت. به این صورت كه خمیر در محل گذاشتن كوزه قرار می گرفت و پارچه آتش زده می شد و به سرعت بر روی خمیر قرار می گرفت.بعد از چند دقیقه، قدری كوزه را آهسته از پوست جدا می كردند و با ورود هوا به داخل كوزه، به سادگی كوزه جدا می شد و در محل گذاشتن كوزه، قدری خون مردگی پیدا می شد و درد تا حدودی التیام می یافت، اما جای كوزه تا مدت ها باقی می ماند و در مورد پیشانی شكل آن به صورت «داغ پیشانی» همواره و همیشه نمایان بود.در مورد بیماری های چشم، تراخم و ناخنك شایع ترین بود. هر چند كه اكثر بیماران تراخمی، اهل جنوب و به خصوص دزفول بودند، اما در طهران نیز كم و بیش این بیماران یافت می شدند و گاه بر اثر ابتلا به آبله، چشم «بابا قوری» می شد و به شكل نازیبایی در می آمد.باباقوری - و یا بابا غری - در اصل مهره رنگارنگ بود كه در آن طلا یا نقره ای كار می گذاشتند. این مهره كه بیشتر فیروزه ای رنگ بود، به همراه دعا به گردن طفل نورس و نوزاد سنجاق می شد تا او را از چشم زخم به دور نگه دارد و از آن جا كه چشم فرد بیمار به صورت این مهره در می آمد، آن را باباقوری می گفتند.از دیگر بیماری های چشم، ناخنك بود. ناخنك كه در گوشه چشم پیدا می شد و ملتحمه را تحت تاثیر قرار می داد، باعث «تاری دید» می شد و از آن جا كه راهی برای معالجه آن نمی یافتند، فرد مبتلا دچار نقص بینایی می شد. بسیاری از بیماری ها، همچون كچلی، زن و مرد نمی شناخت و همه را مبتلا می كرد اما برخی از بیماری ها تقریباً مخصوص خانم ها بود و از جمله آنان «غمباد» بود.مردم باور داشتند غمباد نتیجه اندوه و غصه خوردن زیاد بود و فرو خوردن گریه، علت اصلی آن، اما امروز ما غمباد را به نام بیماری «گواتر» می شناسیم. بیماریی كه می تواند در اثر كمبود ید فراهم آید و یددار كردن نمك های طعام، در كاستن آن در كشورمان بسیار موثر بوده است. یكی دیگر از بیماری های شایع در تهران، بواسیر بود كه خرد و كلان، و فقیر و غنی به آن مبتلا می شدند. بواسیر كه نتیجه تورم مخاط و نسوج عضلانی و پوششی اعضای داخلی است، به شكل تورم سیاه رگ های نزدیك به مقعد، نمود می یافت و با خونریزی مداوم، فرد مبتلا را به سختی آزار می داد.افراد پرخور و كسانی كه عادت زیاد به نشستن داشتند به این بیماری مبتلا می شدند و از آن جا كه موضع دردناك می شد، با گشاد نهادن پا به هنگام راه رفتن، سعی بر كاهش درد داشتند و همین امر موجب افشای رازشان می شد، چرا كه بیماری های اعضای تناسلی و شبیه به آن، به هیچ وجه قابلیت ابراز نمی یافتند و در صورت افشا، آبروریزی می شد.كچلی یكی از شایع ترین بیماری ها در تهران بود و اندكی غفلت موجب می شد، فرد برای تمام عمر كلاه به سر بگذارد؛ هر چند كه نباید ناگفته گذاشت كلاه، همچون دیگر البسه ضرورت بر سر نهادن را به تام و تمام داشت، اما آن دسته از كسانی كه در زیر كلاه «عرق چین» می گذاشتند، بیشتر سعی در پنهان كردن كچلی خود داشتند، تا پوشاندن سر.برای معالجه فرد كچل، راه حل عذاب آوری به نام «زفت گذاشتن» وجود داشت. پدر و مادر اگر احساس خطر می كردند «... یكی دوباری طفل یا كودك را دارو و درمان خانگی ای مانند مالیدن رب نارنج و كشك و قره قورت كرده، اگر خوب شده بود، فبها، و اگر نشده بود رهایش می كردند تا خودش خوب بشود.» و اگر خوب نمی شد و خطر كچلی طفل را تهدید می كرد «انداختن وصله زفت و كلاه زفت آخرین علاج آن بود كه باید سه تا هفت وصله با كلاه انداخته بشود و آن مایه غلیظ سیاه بدرنگ چسبنده ای مانند قیر بود كه پس از نرم كردن بر روی آتش بر پارچه آب ندیده ای كشیده، روی زخم می انداختند و هر پانزده روز یك مرتبه آن را عوض می كردند، كه قبلاً هم باید یكی دو شب كچلی را آلوچه پخته بسته، تیغ انداخته، حمام ببرند.برداشتن وصله یا كلاه هم، چنان بود كه گوشه های آن را كه به سختی بر سر و موهایی كه روییده بودند، چسبیده بود گرفته جاكن بكنند و با كندن آن هم بود كه پوست و گوشت سر هم با كلاه كنده شده، خون سر و روی مجروح را آغشته می نمود و درد آن نیز واضح است كه چه حد بوده!»۱یادتان نرود كه كشك و قره قورت و آلوچه، ترش مزه هستند و معلوم است كه بر اثر تماس آنها با زخم سر، چه وضع دردناكی برای بیمار به وجود می آمد.از دیگر بیماری های شایع در تهران، آن هم در نوزادهای چند روزه بروز زردی - یرقان - بود كه آن را نتیجه «گرمی» خوردن مادر در دوران بارداری می دانستند و راه حل آن «شیر خشت» بود كه به نوزاد می خوراندند. شیرخشت «خنكی» بود و در كاهش زردی تاثیر داشت، اما نه در آن حد كه «بیلیروبین» خون را به حداقل برساند.
اولین نتیجه این بیماری عقب ماندگی ذهنی طفل بود و راه حل، همانا استفاده از شیر خشت بود و برای آن كه طفل به این بیماری مبتلا نشود، مادر در دوران بارداری، حتی المقدور از خوردن «گرمی» خودداری می كرد و از آن جا كه اكثر شیرینی ها، گرمی بودند، مادر منع در خوردن داشت. امری كه امروز با تعویض خون و استفاده از دستگاه «انكوباتور» حل می شود.یكی از باورهای مردم، گرم طبیعت بودن پسر و سرد طبیعت بودن دختر بود. به همین دلیل به پسر تا آن جا كه می توانستند، گرمی نمی دادند. یكی از شایع ترین بیماری ها در بچه ها، خناق یا دیفتری بود. «... همین كه طفلی مبتلا به این مرض می گشت، علاج ناپذیر بود. به همین جهت پدر و مادرها تا می توانستند بچه های خود را در مقابل این مرض محافظت می كردند. گردو، آن هم تازه اش، مسلماً برای گلودرد بد نیست، بلكه اگر گلودرد از سرماخوردگی باشد، به واسطه یدی كه در پوست روی مغز آن است، شاید نافع هم باشد. ولی در آن دوره كه حكیم باشی ها به گرم و سرد دوا و غذا معتقد بودند، همیشه توصیه می كردند به بچه ها چیزهای گرم ندهند. گردو را هم یكی از خوراكی های گرم تشخیص داده بودند. به این جهت مادرها هیچ وقت نمی گذاشتند بچه ها چیزهایی كه به موجب طب قدیم حرارت داشت، زیاد بخورند. در عوض میوه ها و چیزهای سرد هر چه می خواستند به آنها می دادند. شیرینی هم جزو چیزهای گرم بود كه نباید بچه ها زیاد بخورند. قبل از عید بچه ها را حجامت می كردند تا جلوگیری از اثر شیرینی كه طبعاً در دوره عید می خوردند، به عمل آمده باشد.»۲اگر حجامت عمل مثبتی صورت می داد، آن را ادامه نمی دادند و به این ترتیب آثار گرمی از بدن طفل بیرون رفته بود و اگر نه، خوراندن سردی ها در دستور كار قرار می گرفت و فلوس سرآمد همه خنكی ها و سردی ها بود.فلوس را از عطاری تهیه می كردند و در آب می خیساندند و وقتی آب آن رنگ می گرفت، آن را به زور به خورد بچه می دادند. «امروز هم اكثر بچه ها از خوردن دوا با كپسول و كاشه استنكاف می كنند و هر قدر پدر و مادر و پرستار جهات نافعه خوردن دوا را برای آنها تشریح كنند، به خرجشان نمی رود و در مقاومت باقی می مانند. حالا ملاحظه بفرمایید خوراندن فلوس یا هر جوشانده ای به بچه برای مادر چه عذابی داشته است.مادرها بالاخره مجبور می شدند نور چشمی را قفا بخوابانند و قاشق قاشق دوا را به حلق آنها بكنند و اگر بچه دندان دار بود، یك كلید لای دندان او می گذاشتند تا دهان خود را نتواند ببندد و به این وسیله كار را انجام می دادند.»۳و به همین وضع بود، بیماری هایی چون گوش درد و دندان درد. اگر گوش كسی درد می كرد، یك حبه «سیر خام» را داغ می كردند و در گوش می گذاشتند. اگر درد التیام می یافت، فبها و اگر نمی یافت، قدری تریاك را در نعلبكی آب می كردند و پشت گوش بیمار می مالیدند. ضمن آن كه از فرو بردن دود سیگار هم غفلت نمی كردند تا درد هر چه زود تر التیام یابد.اگر دندان كسی درد می كرد، قدری سركه را در آب ولرم حل می كردند و به بیمار می دادند تا آن را «غرغره» كند و محلول آب نمك را نیز به همین گونه امتحان می كردند و چنانچه درد التیام نمی یافت، كندن، آخرین راه حل بود.اگر كسی بی خواب یا بد خواب می شد، راه حل مخلوط ماست شیرین با نبات بود. قدری نبات را در كاسه محتوی ماست می ریختند و آن را «هم می زدند» و پس از آن كه نبات قدری در ماست حل می شد، آن را می خوردند و به این صورت خواب سراغ آنها می آمد.اگر كسی دست و پایش «ضرب می دید» برای رفع آسیب دیدگی، قدری زرده تخم مرغ را با زردچوبه به هم می آمیختند و به تكه ای «پارچه آب نكشیده» می مالیدند و محل آسیب دیده را نیز با همین ماده ، به آرامی مالش داده و آغشته می ساختند و پارچه مذكور را به محل آسیب دیده، محكم می كردند.
چنانچه این عمل موفقیت آمیز بود، آن را یكی دوبار دیگر تكرار می كردند و اگر نبود، تكه ای «گوشت لخم» بره را می كوبیدند و آن را بر محل آسیب دیده به همراه نمك و اندكی زردچوبه می گذاشتند، تا درد كاهش یابد.بسیاری از بیماری ها در خانه ها معالجه می شدند و چنانچه راه حلی باقی نمی ماند، به سراغ «محكمه طبیب» می رفتند و او بنا به تجربه ای كه داشت، تجویز دارو می كرد.
تا قبل از ورود داروهای فرنگی به ایران و تاسیس داروخانه «شورین» در خیابان ناصر خسرو، اكثر داروهای محلی و به قولی علفی تجویز می شد و مردم آشنایی در حداقل ممكن با داروهای فرنگی نداشتند.
یكی از رایج ترین گیاهان دارویی، گل گاوزبان بود. جوشانده این گیاه، لیفت مزاج می آورد و مصرف آن به صورت عام در خانه ها رواج داشت و بسیاری از اهالی خانه، مورد مصرف و فواید بسیاری از داروهای گیاهی را می دانستند و خود راساً اقدام به معالجه می كردند.
یكی دیگر از موارد شایع در تهران، ماه گرفتگی در پوست سر و صورت بود.«خون مردگی زیر پوست را ماه گرفتگی می گفتند. این عارضه معمولاً در نوزادان دیده می شد كه قسمتی از صورت یا نقطه ای از بدنشان را در اندازه های مختلف از یك جای انگشت تا یك كف دست و یا كمتر و زیادتر در برگرفته بود كه هنگام گرفتن نوزاد و بیرون كشیدنش از زهدان از فشار دست و انگشتان قابله به وجود آمده بود.»۴
مردم علت را خسوف ماه می دانستند و می گفتند مادر در هنگام خسوف «... دست بر شكم خود نهاده و هر نقطه آن را كه در آن زمان انگشت یا دست نهاده باشد، همان نقط و به همان مقدار سر و روی و بدن طفل سیاه می شود.»۵ما ه گرفتگی همراه با بزرگ شدن طفل، تغییر رنگ می داد و ابتدا قرمز و بعد جگری و سپس كبود و پس از چندی سیاه می شد و حتی به صورت برآمدگی در صورت نمایان می شد. عدم توجه ماما ـ و به قول آن روزی ها قابله - و فشردن پوست لطیف طفل، موجب پارگی مویرگ ها می شد و خون مردگی به وجود می آمد و به غلط آن را ماه گرفتگی می دانستند.جرب، پیس و برص بر اثر آلودگی به وجود می آمدند و حتی پیس حالت موروثی نیز داشت و ریشه بسیاری از بیماری ها، در آب آلوده آن روزهای طهران بود.امروز به یمن رعایت بهداشت و در دسترس بودن امكانات پزشكی، مرگ ومیر در نوزادان به حداقل خود رسیده است و مردم بر چگونگی معالجه بسیاری از بیماری ها، آگاهی یافته اند.هر چند كه نباید ناگفته گذارد، به وجود آمدن بسیاری از بیماری های عصبی و غیرعصبی، ریشه در مشكلات امروز شهر تهران و آلودگی وسیع آب و هوای آن دارد.در كمتر خانه ای می توان فرد كاملاً سالم یافت. فشارهای عصبی و زندگی توام با استرس و نگرانی، موجب بروز بسیاری از بیماری ها، از جمله دردهای مفاصل، سردردهای مزمن و انواع و اقسام بیماری های گوارشی و غیر گوارشی شده است.شیوع دیابت، یكی از نتایج زندگی «ماشین زده» ما در تهران است و عدم تحرك، عمده ترین دلیل برای شایع شدن این بیماری موذی و خطرناك در میان تهران نشینان است.زندگی آپارتمانی، به دور بودن از طبیعت، عدم تحرك، استفاده وسیع از انواع و اقسام وسایل الكتریكی در منازل، یكجانشینی و استفاده از مبل و صندلی و خلاصه عدم انجام كارهای بدنی سرمنشا بسیاری از بیماری های عصبی و غیر عصبی تهرانی هاست و این در حالی است كه هر سال هزاران پزشك بیكار، به خیل بیكاران كشور افزوده می گردند و به صورت تصاعدی، همچنان بیماران به ظاهر سالم، روز به روز بیشتر می شوند.زندگی در تهران، آن قدر سخت و بدون طراوت است كه بسیاری از اهالی آن، به ناراحتی های گوارشی مبتلا هستند. آیا كسی هست كه به فكر سلامتی مردم این شهر در سال های آینده باشد؟ باور كنیم كه سلامت مردم این شهر دودزده در خطر است، به فكر آنها باشیم.
منابع در دفتر همشهری تهران موجود است.


نصرا... حدادی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید