جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


سالار مگس ها


حقیقتش این طرز نقد كردن نیست. تا كی می خواهیم پشت مفاهیمی مثل عشق و دوستی و صلح و از این حرف ها پنهان شویم؟ درباره جلسه نقد و بررسی سالار مگس ها در برنامه این هفته سینما چهار حرف می زنیم. دو نفر نشسته بودند و از فیلمی تعریف می كردند كه پر ایراد بود، اما آن ها فقط تعریف كردند. نه این كه بنشینند و دلایلی برای قوت فیلم و فیلمساز جور كنند. آن چند نكته ای را كه حمید دهقان پور، آخر بحثش به آن ها اشاره كرد كنار بگذارید، خواهید دید كه بیشتر زمان جلسه، صحبت از مفاهیم متعالی و «جهانی از معنا» و عشق پیتر بروك به صلح و دوستی و انزجارش از طبیعت پلید و اصلاح ناپذیر انسان بود. ولی می دانید این حرف ها را كه درباره همه فیلمفارسی ها و فیلمتوریستی ها هم می شود گفت. وقتی قرار نباشد درباره پیچیدگی ها بحث كنیم و تناقض ها را از دل داستان بیرون بكشیم، وقتی درك چند نشانه معمولی و سطحی از قبیل عینك پسره و آتش در جزیره، افق هدف مان از نقد باشد، حاصل ماجرا همینی می شود كه در جلسه نقد سالار مگس ها دیده ایم.
• فیلمی از سر پیتر بروك
سالار مگس ها یك فیلم خسته كننده است كه سازندگانش نتوانسته اند مفاهیم مورد نظرشان را در قالب فیلمنامه ای دراماتیك، به تماشاگرشان عرضه كنند. داستان اصلی، قابلیت های فراوانی برای برداشت های سیاسی و اجتماعی گوناگون دارد و پر از تمثیل و تشبیه و نماد و استعاره است. چند تا بچه در جزیره ای حبس می شوند و مجبورند همه چیز را از صفر شروع كنند. یك جور قصه رابینسون كروزوئه وار درباره آدم هایی كه قرار است یك اجتماع انسانی را از نو شكل دهند. فرقش این است كه این جا مثل رابینسون كروزوئه با «فرد» تنهایی رو به رو نیستیم كه مجبور به تحصیل سود شخصی خودش است. بچه ها یك «جمع» را تشكیل می دهند و در نتیجه هر كسی آزاد نیست برای رسیدن به هدف مورد نظر خودش، هر كاری كه از دستش برمی آید انجام دهد. پیچیدگی های قصه از این جا شروع می شود و تلاش بچه ها برای زندگی كردن در آن جزیره، شبیه تلاش آدم ها برای ساختن یك جامعه انسانی از آب درمی آید. بعد بچه ها به دو گروه تقسیم می شوند و دو نفرشان تلاش می كنند تا رهبری آن ها را به دست بگیرند. چیزی از ماجراهای قبل از رسیدن به جزیره نمی بینیم. یك دلیلش لابد صرفه جویی در هزینه هاست و دلیل بعدی، این كه از صفر شروع كردن این آدم ها را باور كنیم. چنین داستان هایی جان می دهند برای نشانه شناسی. چیزی در مایه های قلعه حیوانات جورج اورول؛ این كه خوك ها نشانه این طبقه اجتماع هستند و اسب ها و گوسفندها، نماینده فلان طبقه. بچه عینكی یعنی این و پسر شكارچی یعنی آن. این یكی نماینده خشونت بی چون و چراست و دیگری دارای همان نظم و منطقی كه قرار است قانون را تعیین كند. كتاب ویلیام گولدینگ را كه فیلم از روی آن اقتباس شده، نخوانده ام اما بروك در فیلمش به شكلی سطحی و خط كشی شده درباره این مفاهیم صحبت می كند. منطق را كاملاً در برابر وهم قرار می دهد و نیروی عقل را در برابر غریزه. به پیچیدگی برخورد این دو تا فكر نمی كند. متوجه نیست كه یك جهان بدون شور و غریزه و وهم و راز و پر از عقل و منطق چه قدر بی مزه و لوس از آب درخواهد آمد و در عین حال برعكسش هم كه وحشتناك است. آن عقل، به تنهایی دوستی نمی آورد و رفاقت بی وهم و غریزه لطفی ندارد. هر چند تكیه صرف بر غریزه و شور جمعی، به چه جنایت هایی كه ختم نمی شود. كار هنرمند برخورد صرف با این پیچیدگی هاست كه آقای بروك با ایمان ساده لوحانه ای كه به نیروی عقل دارد، بی خیالش شده. این ها به كنار، در صورتی كه نشانه های داستان فیلم را جدی بگیریم، تازه آن وقت با مشكلات دیگری رو به رو خواهیم شد. بروك مثل بقیه روشنفكرهایی كه قصد كرده اند فیلم بسازند، آن قدر جذب این نشانه ها شده كه انگار این فیلم برای ارتباط برقرار كردن با بیننده، به چیز دیگری احتیاج ندارد. او حتی به نوع و شكل شروع شدن و پایان یافتن سكانس های فیلمش هیچ توجهی نمی كند. تصاویر فیلم به نماهای مجردی می مانند كه این نشانه ها را نشان تماشاگر می دهند و بعد انگار كه وظیفه شان را كاملاً انجام داده باشند، جای خودشان را به نمای بعدی می دهند. بروك حتی قادر نیست در مسیر درام، توجه تماشاگر را به سمت شخصیت نیك احتمالی داستان (كه نماینده عقل و منطق و حساب گری است)، جلب كند. دنبال كردن سرنوشت این بچه نیك «بنا نهنده صلح و دوستی» برای كدام تماشاگر اهمیت دارد؟ به این ترتیب فیلمساز ساده انگاری اش در جدا كردن عقل و دانش از شور و غریزه را موقع ساخت فیلم هم ادامه می دهد. بروك حتی به لحاظ بصری هم تماشاگر را درگیر فیلمش نمی كند. شما را به خدا نگویید چنین چیزهایی اهمیت ندارد و كار سرپیتر بروك، اجل بر كارت پستال سازی است و از این حرف ها. این چه حرفی است. بروك با عناصر طبیعی حاضر در آن جزیره می توانست حس و حالی به داستانش بدهد. مثلاً می توانست از غرش و شكل و شمایل امواج دریا برای تقویت بار دراماتیك فیلمش استفاده كند (دختر رایان اثر استاد دیوید لین را دیده اید؟) و از سوراخ سمبه های جزیره و سایه روشن های مناظرش، جلوه ای به تصاویر بی بخارش ببخشد. به فصل حركت بچه ها برای یافتن هیولا یك بار دیگر نگاه كنید، آدم خوابش می گیرد. انگار دارند قایم موشك بازی می كنند. با این حال شاید همه این نابلدی ها تعمدی است. برای كسی كه آرزوی چنین دنیای پر از عقل و منطقی دارد، به پا كردن چنین شوری از طریق رسانه سینما شاید اهمیتی نداشته باشد. مهم «درس»هایی است كه از چنین تصاویری می گیریم. ولی در این صورت با آن نمای درشت بدفرم پایانی فیلم چه كنیم؟ وقتی پسر عاقل در رثای جامعه ای كه به خاطر گوش نكردن حرف هایش به خاك سیاه نشسته، اشك می ریزد؟ به بازی پسر در آن نما دقت كنید. گنجاندن چنین نمایی در آن صحنه، احتمالاً اولین تصمیمی است كه به ذهن فیلمسازی كه می خواست چنین فقدانی را تصویر كند، می رسید. راستی، نمایش این نمای درشت در آن صحنه، خودش یك جور تحریك احساسات عامه تماشاگران نیست؟
• نقد نقد
اما دوستان ما در جلسه نقد و بررسی كاری به این حرف ها نداشتند. آن ها نشانه های فیلم را كه اعتقاد داشتند «جهانی از معنا» در آن وجود دارد چسبیده بودند و درباره آتش و عینك حرف می زدند. (راستی می دانستید كه عینك گرد، نشانه عقل و منطق شخصیت صاحب آن است؟ این را یكی از مهمان های برنامه می گفت. ) آن ها درباره «لایه های زیرین» فیلم بحث می كردند و منظورشان همان نشانه شناسی ساده ای بود كه درباره اش بحث كردیم و چاره ای هم جز این نداشتند. چون اولین و پیش پا افتاده ترین چیزی بود كه در چنین فیلم سطحی و فاقد عمقی قابل دستیابی به نظر می رسید. و اضافه كردند پیتر بروك درباره «ابعاد روح انسان» فیلم ساخته، و چه كسی می داند معنای این عبارت واقعاً چی هست؟ طبعاً این ابعاد روح همه اش از «عشق و دوستی و همدردی» تشكیل نشده. در عین حال چنین نقدی درباره هر فیلمی می تواند به كار رود و به هیچ وجه توان ارزش گذاری یك اثر هنری را ندارد. ولی شاید همین قدر كه فیلم را هنرمند مشهوری مثل سر پیتر بروك ساخته است، آن را بی نیاز از ارزشگذاری می كند؟
شاید بگویید كه اصلاً چه نیازی به این حرف هاست و مگر این فیلم نه چندان مشهور در تاریخ سینما چه قدر اهمیت دارد كه درباره جلسه نقد و بررسی اش این قدر بحث كنیم؟ اما اگر كمی دقت كنید، آفات چنین نقدی را در موارد دیگری از ادبیات انتقادی ایران هم مشاهده خواهید كرد. چه سالار مگس ها فیلم خوبی باشد چه نه.


همچنین مشاهده کنید