جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

هفتاد و دو


هفتاد و دو
به یك لیوان خالی همان‌قدر می‌شود خندید كه به یك خانه بی‌پنجره و یا یك گربه بدون دم، خنده‌ها از سر دردند و یا از تاسف.
ولی به تلفنی كه هرگز زنگ نمی‌زند ویا در خانه‌ای كه دیر به دیر باز می‌شود و پنجره‌هایی كه پشت دری‌هایش همیشه كشیده‌اند و دیوارهایی كه اینجا و آنجا آجرهایش ریخته‌اند اصلا نمی‌توان خندید، و به آدمی كه تكیه می‌زند به عصایش و‌ بسته‌های كوچك دستش را می‌گذارد روی زمین تا كلید خانه را در آورد، هم نمی‌شود خندید.
حتی اگر در را كه باز كرد بلند بگوید من آمدم و لحظه‌ای به پژواك صدایش توی گچبری‌های سقف گوش كند در را هم كه بست دوباره فریاد بزند من آمدم و همه حرف‌های آمدم را بكشد. شاخه گل را بگذارد توی گلدان، كیك كوچك مربایی را توی ظرف و بسته كادو پیچ شده كوچیك را كنارش، بعد از جیبش عدد هفت و دو را در آورد وسط كیك فرو كند هفتادودو را كه روشن كرد نگاه كند به سایه رقصان شعله‌ها روی دیوار، تكیه دهد به پشتی صندلی و تصمیم بگیرد تا شعله‌ها نمی‌رند چراغ را روشن نكند و همان‌طور خیره سایه‌ها را نگاه كند و یك‌مرتبه انگار چیزی یادش بیاید قریاد بزند تولدت مبارك به هیچ‌كدام از این اتفاق‌ها هرگز نمی‌شود خندید.

نجمه مولوی
منبع : ماهنامه ماندگار


همچنین مشاهده کنید