شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

شپش


شپش
وقتی آقای رحیمی روی صندلی اتوبوس جا گرفت، در ردیف جلو دو نفر با صدای رسا سرگرم صحبت بودند.
ـ فرمودید نسبتی با سلسلهٔ قجر دارید؟
ـ آقای محترم سلسلهٔ قجر نیست قاجار است و من نسل چهارم از آن سلسله‌ام.
ـ خوشوقتم، چه سعادتی!
ـ خواهش می‌کنم!
ـ سلسلهٔ خیلی با مزه‌ای داشتید!
ـ سلسله که با مزه نمی‌شود آقا، داشتید هم درست نیست، داریم!
ـ بله، درست می‌فرمایید. فهمیدم. بفرمایید به کدام یک از بزرگان این سلسله نزدیک‌تر هستید؟
ـ مثل این‌که متوجه عرایضم نشدید، سلسلهٔ پر افتخار قاجار!
ـ بله. منظورم این است که پدرجد جنابعالی ناصرالدین شاه، مظفرالدین شاه، فتحعلی شاه بودند یا...؟
ـ چه فرقی می‌کند آقا؟ مهم این است که جملگی به این کشور خدمت کردند و نام نیک به یادگار گذاشتند.
ـ واقعاً گذاشتند؟
ـ سر در نمی‌آورم! یعنی حضرت‌عالی تردید دارید؟
ـ خیر، نخیر، بالاخره هر کدام از حضرات زنان متعددی داشتند و حرمسرا و سرسره و...
ـ ای آقا! انسان باید نظربلند باشد، مسایل شخصی هر کس به خودش مربوط می‌شود و زندگی خصوصی مردم هم حریم خاص خودش را دارد. ضمن این که تحریف و مزاح‌های ناشایست تاریخی نسبت به خاندان جلیل قاجار را نباید چندان جدی تلقی کنید.
ـ می‌فهمم! راستی احمد شاه هم مرد جسوری بود.
ـ همان‌طور که می‌دانید همهٔ بزرگان سلسلهٔ قاجار جسور بودند و وطن‌پرست.
ـ خوش به حال شما که چنین پشتوانهٔ پرافتخاری دارید. سلسله‌ای برگزیده از فرزندان جسور و حلال‌زاده!
ـ متشکرم. زهی به درایت شما.
ـ راستی بالاخره معلوم شد آن همه بچه‌های قد و نیم‌قد دربار شما تخم و ترکهٔ که بودند؟
ـ مزاح می‌فرمائید آقا! آن‌وقت‌ها که شناسنامه در کار نبود، مجبور بودند اصل و نسب تک‌تک نوزادان را پشت صفحهٔ آخر کلام الله یادداشت کنند، که بعدها رضاخان قلدر معلوم نشد با آن‌ها چه کرد، ولی همهٔ این‌ها در دل تاریخ ثبت است و ابداً جای نگرانی نیست.
در این فاصله بی‌اختیار چشم آقای کنجکاو به حاشیهٔ کت نسل چهارم سلسلهٔ پر افتخار قاجار افتاد و زبانش بند آمد: شپش!

جاهد جهان‌شاهی
منبع : دیباچه


همچنین مشاهده کنید