جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا
مثل خرس
شیوانا همراه کاروانی راهی شهری دور بود. همراه این کاروان خانوادههای زیادی بودند. یکی از خانوادهها مرد جوانی بود که خود را بسیار شیفته همسر نشان میداد و دائم دور و بر او میپلکید و هر کار کوچکی را برای زنش انجام میداد. در کنار آنها مرد مسن و جاافتادهای بود که به ظاهر کمکی به زنش نمیکرد و سرگرم کار خود بود.
چند روز که از حرکت گذشت و کاروان در استراحتگاهی توقف کرده بودند، مرد جوان در حالی که سعی میکرد همسرش و مرد مسن و زنش صدای او را بشنوند با صدای بلند گفت: ”من تعجب میکنم بعضی مردها چقدر خودخواه هستند و اصلاً به این فکر نمیکنند که همسرشان هم یک آدم است مثل آنها. یک جا مثل خرس روی زمین مینشینند تا زن بدبخت آنها را تیمار کند! استاد! بهنظر شما چرا بعضی چنین هستند!
شیوانا زیر لب به آهستگی گفت: ”مثل خرس!“ و بعد هیچ جوابی به مرد جوان نداد. مرد مسن هم سرش را پائین انداخت و هیچ نگفت. چند روز از این ماجرا گذشت و ر یک شب توفانی خبر رسید که عدهای راهزن صبح زود قصد حمله به کاروان را دارند. شیوانا و بقیه مردان سریع گرد هم جمع شدند و در محل مناسیب پناه گرفتند و خود را آماده دفاع از زنان و کودکان کاروان نمودند.
سرانجام سحرگاه فرا رسید و سر و کله راهزنان از راه دور پیدا شد. مرد جوان که تا آن روز قربان صدقه همسرش میرفت او را تنها گذاشت و برای نجات جان خودش به بالای بک تپه پناه برد. اما مرد مسن و هم بقیه اعضاء کاروان با مال شجاعت از کاروان دفاع کردند و خورشید که سر زد همه آنها را فراری دادند. در این میان مرد مسن شجاعانه از حریم و اموال خود و دیگر اهالی کاروان دفاع میکرد بهنحوی که چندین بار تا سرحد مرگ خود را به خطر انداخت!
روز بعد مرد جوان از کوه پائین آمد و در حالی که سعی میکرد خود را به نادانی بزند از شیوانا پرسید: ”سلام استاد! به خاطر مسائلی مجبور شدم مدتی از اینجا دور شوم. حال آن مرد مسن چهطور است!؟“
شیوانا تبسمی کرد و گفت: ”کدام مرد! آها او را میگوئی که ”مثل خرس“ روی زمین مینشست! دیشب که تو به بالای تپه گریخته بودی او شجاعانه مثل شیر از زن و همسر خودش و دیگران دفاع کرد و الان دوباره ”مثل خرس“ روی زمین نشسته و همسرش هم با عشق از او پذیرائی میکند“.
مرد جوان سکوت کرد و بهسوی همسرش رفت. شیوانا ادامه داد: ”راستی! علت اینکه آن زن اینقدر با شوق از همسرش پذیرائی میکند این نیست که او ”مثل خرس“ تمام عمر یکجا مینشیند و هیچ نمیگوید، بلکه به این خاطر است که مطمئن است به وقت ضرورت ”مانند شیر“ از جا برمیخیزد و اگر لازم باشد از جانش هم برای دفاع از خانواده مایه میگذارد. آن بانو در ذهن خود از ”یک شیر“ پذیرائی میکند و به اینکار هم افتخار میکند!“
منبع : مطالب ارسال شده
همچنین مشاهده کنید