جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

بعد از ۳۶۵ روز


بعد از ۳۶۵ روز
تاب ملافه رو که چند دور بود را باز کرد ،چشمش افتاد به ساعت صفحه بزرگ روی دیوارکه داشت با نعره های تیک تاکی اش ساعت ۹و نیم را نشان می داد.... اه ... .بازم که خواب موندم !! اه ...امروزم باز یکی از اون روزاست ؛از اون روزای لعنتی که من از اومدنش هیچم خوشحال نمی شم!!
بیرون، هوا گرگ و میشی بود؛ هوا حسابی گرفته، تیره، تار و تاریک بود مثل وقتی که داره شب می شه !! ولی شب نمی شد آخه تازه اول صبح بود !!
...هوا دلش بارون می خواست ،اونم تو دلش برای دل آسمون طلب بارون کرد ،بعد هر جوری بود خودشو تکون داد و راه رفت و...... نوچ! همه چیز مثل همیشه با همون نظم ، مناسبت و شمایل سر جای خودشون هستند! چیز تازه ای برای سرگرم شدن وجود نداره! نه آدم جالبی، نه فلسفه متفاوتی، نه کتاب جدید، نه نویسنده باحالی و نه هیچ چیز هیجان آور دیگه ای که روز تولدشو باهاش رنگ تازه ای بزنه!!
..از همه بدتر این که هدیه تولدشو دو روز قبل از روز موعود دریافت کرده بود، کار اداره پسته دیگه ،یا اصلا نامه ای به مقصد نمی رسونه یا دو روز جلوتر آدمو غافل گیر می کنه ! یا شایدم پستچی فوق حرفه ای وفوق العاده وظیفه شناسی باید به پستت خورده باشه تا این طوری از ذوق وشوق روز تولد خودتم بیفتی و....!!!
صد بار خودشو لعنت کرد !به زمین و زمان بد گفت! به امتحانای سختی که در راه داشت! به کارهای ناتمامش! به حوصله همیشه سر رفته اش !به ....به امروز که هوا حسابی گرفته است ولی دریغ از یک قطره بارون، که برای دل خوشی یک آدم بی حوصله کلی هیجانه!!! به زمستانی که وارد دومین ماهش شده بود !به روز تولدش هم بیشتر از بقیه لعنت فرستاد، آخه اینم شد روز تولد؟! همیشه خدا برف و بارون نمیاد تا همین روزی که تولد من می شه! بعد همه برفا، بارونا، یخبندونا و بدبختیا با هم وبه صورت دسته جمعی وخانوادگی نازل می شن !چیکار کنیم از این همه خوش قدمی! از این همه قدم خیری!!
آخه زمستونم شد موقع مناسب برای به دنیا اومدن؟ تا اون وقت هرکی از راه می رسه برای متولدان بهمن فتوا بده که اخلاقای سردی دارن، بی احساسن، در ارتباط بر قرار کردن اینجورین، در ازدواج اونجورین، در هنر ، ورزش، تحصیل، تفریح و بقیه امور زندگی هم همان طوری باید باشند که توی کتابای پر تیراژ (فال ماه وسال تولد ) اومده!: به اون کتابای بی ارزش و به نوع کتاب خونای بی عرضه بی منطق! وبه اون کسانی که با نوشتن این جور کتابا اسمشونو گذاشتن نویسنده و به اون ناشرای از خدا بی خبری که سرمایه های ناچیز فرهنگی رو به این روش ناجوانمردانه هدر میدن...... به همه شون لعنت فرستاد و...... و بعد دلش خواست که بمیره!!
بعد با خودش گفت :شاید شگون نداشته باشه که آدم توی سالگرد تولدش که توی همچین روز نحسیه، برای یک لحظه هم که شده احساس کنه که مرده یا احساس مردن کنه و بعد برای خودش فاتحه بخونه، شمع روشن کنه، به خودش حلوا و خرما تعارف کنه...... ای بابا ؛این که نشد مردن به روشی متفاوت!! نه من باید مردنم هم متفاوت باشه و الا همین طوری زنده باشم بهتره !!!
کاناپه جلوی تلویزیونو چسبوند به میز تلویزیون .....مثلا داشت تغییرات می داد!!
گلای توی گلدون خشک شده بودن و از اون طرف آب توی گلدون گندیده و بد بو و رنگ شده بود !
کاش زودتر بیدار می شد و می رفت گلای تازه می خرید! کاش امروز یکی بهش گل هدیه می داد! آخی، چقدر نازه که به آدم گل هدیه بدن ولی نه گل مصنوعی!! از گل مصنوعی متنفر بود همچنین از بخاریایی که به شکل شومینه ساخته می شن و آدمایی که با خریدن این جورگلای مصنوعی و پر کردن در و دیوار خونه شون با این وارداتی های بی هویت که نه اصالت دارن، نه حقیقت و نه هیچ احساس خوبی به آدم منتقل می کنن ،اتفاقا به خودشون می بالن و پز پولی رو میدن که بابت خرید این گلای مصنوعی دادن! همچنین در مورد بخاریای شبیه شومینه هم حس می کنن با این بدل کاری بی شرمانه ومضحک، صاحب چه شومینه ای وچه تکنولوژی به خصوصی شدن!! ملت بدبخت؛ حالا این شومینه یا بخاری طرح شومینه چه تعداد از مشکلات مالی، فرهنگی و شخصیتی شونو حل می کنه، با خداست ولی خوش وقتی به اینه که چقدر زود و به چه چیزهای کوچک و بی ارزشی احساس ارزشمندی می کنیم!
روز تولد به این اندازه خشم و ناراحتی به عمرش نداشته بود البته به جز همون روزی که به اجبار باید به دنیا می اومد و به اندازه خودش سهمی از خوشیا وناخوشیای دنیا می برد !!
....مثل دیونه ها یهویی زد زیر خنده!!! هی خندید ،اونم واسه این که از خودش پرسیده بود.

تقی زاده
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید