جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

راه درست


راه درست
شب بود. خانه خدا خلوت بود. جز چند نفر کسی آن جا نبود. باد خنکی پرده بزرگ و سبز کعبه را می لرزاند. عبدا... کنار حجر اسماعیل ایستاد. نگاهی غم آلود به کعبه کرد و گفت: کمک کن: با دلی پر درد جلو رفت. پرده را گرفت و آن را بوسید. رشته های نازک اشک روی گونه های داغش سر خورد و راه باز کرد. عبدا... گفت: خدایا خسته شدم. خودت خواسته قلبی مرا می دانی. به خودت قسم که گیج شده ام، گیج! کعبه را بوسید. نه یک بار، نه دو بار... چند بار.صورتش پر از عطر شد. عبدا... زیر لب چند بار دعا خواند و دوباره گوشه پرده را گرفت و صورتش را از پشت آن به دیوار کعبه چسباند. سپس نرم نرمک گریه کرد.
- خدایا کمکم کن. نمی دانم دین واقعی تو نزد کدام یک از انسان های صالح است؟ مرا تنها نگذار. مرا سمت آن راه راستین، هدایت کن! و باز نالید و گریست. آن قدر که یقه و ریش بلندش خیس اشک شد.دست از پرده نکشیده بود که ناگهان صدایی در دلش طنین انداخت. برگشت و به دور و بر خود نگریست. کسی آن جا نبود. احساس کرد کسی در دلش با او سخن می گوید. خوب گوش داد.
- به مدینه برو... به خانه علی بن موسی(ع)...
او امام رضا(ع) را خوب می شناخت. اما با او دوست نبود و انس نداشت. آماده رفتن شد؛ رفتن به شهر مدینه، برای زیارت حضرت.
- حالا که به دلم افتاده به دیدار علی بن موسی الرضا(ع) بروم، باید عجله کنم. شاید او کمکم کند! عبدا... پس از سفری کوتاه و پرعجله به مدینه رسید، بی آن که در شهر توقف کند، از مردم سراغ خانه امام(ع) را گرفت و یک راست آن جا رفت.پشت در ایستاد و اسبش را کنار کشید و در زد. خدمتکار خانه پرسید: کیستی؟ از در ناله آرامی بلند شد. خدمتکار سرش را بیرون آورد و سلام کرد و پرسید: چه می خواهی؟ عبدا... گفت: به مولایت بگو مردی عراقی برای دیدار با تو آمده! خدمتکار تا خواست به درون خانه برگردد، صدایی آشنا از میان دالان خانه به گوش عبدا... خورد:
- ای عبدا... بن مغیره، وارد خانه شو! عبدا... حیرت کرد. فوری افسار اسب را به خدمتکار داد و خود جلوتر از او پا به خانه گذاشت. مردی مهربان، بلند قامت و خنده رو در مقابل خود دید. فهمید امام رضا(ع) است. دست هایش را مانند دو بال از هم گشود و با حضرت روبوسی کرد. امام رضا(ع) گفت: خداوند دعایت را پذیرفت و تو را به دین خودش هدایت کرد. قلب عبدا... لرزید و چشم های بی تابش گریست. مثل آن شب که در کنار خانه کعبه ایستاده بود. صورتش را بر شانه امام رضا(ع) گذاشت و گفت: گواهی می دهم که تو حجت و امین خدا در میان آفریده هایش هستی و دین واقعی خدا پیش توست.

منبع: کتاب دوست مهربان کبوترها
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید