پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

گریه های ابر


گریه های ابر
از معلمم خواهش کردم، اجازه بدهد بروم بیرون و او اجازه داد.
وارد حیاط مدرسه شدم. هوا خیلی خوب بود، باران آمده بود و سرتاسر حیاط را خیس کرده بود. سرم را بالا گرفتم و به آسمان نگاه کردم.
همراه راه رفتنم ابرها هم دنبالم می آمدند. یک لحظه ایستادم و همان طور که سرم رو به بالا بود، در دل آرزو کردم ای کاش باران بیاید... بعد از چند لحظه قطره ای روی صورتم چکید. قطرات باران تند و تند می باریدند، با خودم گفتم که آسمان حتما من را دوست دارد که آرزویم را برآورده کرده است.

ساناز دارابی.۱۵ ساله. دبیرستان نیایش.۲تهران
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید