پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

آتیش بیار معرکه


آتیش بیار معرکه
نمای اول) مامان جون دیروز که شما رفته بودین خونه خاله فاطی، سولماز اون فنجون هایی که واسه دکوری خریده بودین، خیلی هم گرون بود و گفته بودین کسی بهش دست نزنه، برداشت و توش قهوه خورد، تازه دوستش هم اومده بود خونه، اون دختره فرانک هست؟ که شما گفته بودین ازش خوشتون نمیاد، همون، بازم دعوتش کرده بود خونه، تازه تو اون فنجون های دکوری هم بهش قهوه داد!
نمای دوم) مامان جون الهی قربونتون برم این سولماز دیروز نیم ساعت تموم با فرانک تلفنی حرف زد، فکر کنم شارژ این ماهش رو هم تموم کرد چون بعدش اومد بهم گفت ۵هزار تومن داری قرض بدی؟ ولی مامان جون من که بهش ندادم، گفتم می خواستی شارژ تو الکی حرف مفت نزنی که حالا به پیسی بخوری. چی؟ پول توجیبی هاشو چی کار کرده؟ خب معلومه با این دختره فرانک که شما ازش خوشتون نمی یاد و گفته بودین دوست ندارین سولماز باهاش بگرده، آره با همین دختره میرن کافی شاپ و سینما. تازه همون فیلمی که گفتین مناسب سنمون نیست و مال ازدواج کرده هاست. به منم گفت چیزی به شما نگم ها ولی بس که دوستتون دارم نتونستم جلوی زبونم رو بگیرم!
نمای سوم) بابا جون الهی درد و بلاتون بخوره تو سرم، چرا شما برین نونوایی؟ خودم می رم واسه صبحونه نون سنگک خشخاشی می گیرم! (این در حالی است که جناب سعید خان که برادر سولماز خانم می باشند تا کنون در طول ۱۹ سال عمر شریفشان هیچ لحظه ای در صف نانوایی دیده نشده اند) راستی بابا جون قبل از این که برم، دیروز که سوئیچ ماشین رو جا گذاشته بودین خونه، سولماز رفت با اون دوستش فرانک تو کوچه و خیابون ویراژ دادن. فکر کنم موقعی که ماشین رو از خونه در می آورد سپرشو زد به دیوار. ایناهاش رنگ دیوار کنده شده (رنگ دیوار سال گذشته بر اثر بی احتیاطی سعید در حین دوچرخه سواری خراب شده بود)
نمای چهارم) سولماز در کنکور امسال مجاز به انتخاب رشته نشد و بر اثر همین، مشاجره کوچکی در بین اعضای خانواده در می گیرد.
پدر: این همه سال فکر می کردیم دخترمون واسه خودش پروفسوریه! زهی خیال باطل!
مادر: اکبر آقا حالا که وقت این حرفا نیست، سولماز تلاششو کرده، ان شاءا... سال بعد حتما موفق میشه.
سولماز: آره بابا جون، به خدا من خوب درس خوندم، خودتون که دیدید حتی مهمونی هم نمی اومدم اما چی کار کنم روز کنکور خیلی استرس داشتم، جواب ها رو چپ اندر قیچی زدم.
سعید: موذیانه سکوت می کند!
پدر: آره به قول خودت پارسال که از خونه در نمی اومدی وضعیتت شد این، امسال که با این دختره فرانک این همه میری این ور و اون ور چه گلی می خوای به سرمون بزنی، خدا می دونه!
سولماز با چشمان اشک بار از اتاق خارج می شود.
سعید آرام به پدر نزدیک می شود و آهسته در گوشش چیزی زمزمه می کند.
پدر: برو پسر جان، حواست جمع خودت باشه که اگه امسال هم قبول نشی باید بری آش خوری. (چاپلوسی، سوسک شدن را هم دارد گاهی!)
نمای پنجم) ای بابا، دعواهای سعید و سولماز که تمومی نداره. البته بهتره بگیم دعواهای سعیدها و سولمازها، چون کم نیستند این نوع آتیش بیاران معرکه. معمولا هم تو جماعت خواهر و برادری به وفور می شه دید. و باز هم اغلب توی این جماعت ها برادرها بیشتر آتیش بیاری می کنند. نمی دونم چه حکمیته که بعضی ها این قدر دوست دارن خود شیرینی کنن و لیمو شیرین بازی در بیارن. اصلا هم فکر نمی کنن که این جور کارهاشون هیچ نتیجه ای جز مشاجرات کوتاه خونوادگی که گاهی به جاهای باریک کشیده می شه نداره، آخه یکی نیست به این برادرهای لیمو شیرین بگه پدر و مادرها همه بچه هاشون رو یک اندازه دوست دارن و اگه مثلا بد یکی شون رو پیش اونا بگن از علاقه شون چیزی کم نمی کنه فقط سعی می کنن تو نحوه تربیتشون تجدید نظر کنن. تازه اشکال قضیه اینه که بعضی از این نوع برادران چاپلوس و یا احیانا خواهران چاپلوس (که کمتر مشاهده شده) برای رسیدن به هدف خودشون پیاز داغ قضیه رو هم بیشتر کنن و چهار تا کلاغ دیگه هم روی ۳۶تای قبلی می ذارن و این کار بسیار زشتی می باشد ها! می دونم که خودتون می دونید ولی خب دیگه بدتر، اگه بدونید و انجام بدین که باید برین خودتون رو از سقف حلق آویز کنید. نکنید این کارها رو، زشته، بنده خدا خواهرتون گناه داره، چرا آشوب به پا می کنید؟ بعدش هم یادتون باشه این جور چاپلوسی ها آخر و عاقبت نداره و ممکنه یک روزی خواهرتون چنان کارتون رو تلافی کنه که دیگه نتونند از روی آسفالت جمعتون کنن!
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید