جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

فقط برای ما


فقط برای ما
حالا همه‌چیز تمام شده است، من مانده‌ام که رهگذرم و مردی نارنجی‌پوش با جارویی بلند که به انتهای خیابان نگاه می‌کند و خیابان و سکوت.
حالا همه‌چیز تمام شده است. پنجه‌ها و پرچم‌های بلند در حریم پارچه‌های ساتن سبز رفته‌اند و زنانی پوشیده با چادرهای بلند در هاله‌ای از اسپند و اشک، مردان سیاه‌جامه را بدرقه کرده‌اند و دسته سینه‌زنی دور شده است، آنقدر دور که حتی باد، نوای غم‌انگیز و آرام مردانی را که با بغض، زمزمه می‌کردند، با خود سوغات نمی‌آورد و محرمی‌ها رفته‌اند تا در شب‌زنده‌داری‌های طولانی، «هل من ناصر ینصرنی» را پاسخ دهند.
حالا همه چیز تمام شده است، سماورهای چای نذری را از برق کشیده‌اند، اجاق‌های گازی پایه کوتاه وسط حیاط هیات‌ها خاموش شده‌اند، دیگ‌های دودگرفته با عطر ماندگار و خوش‌ برنج دم‌کشیده هم خالی شده‌اند و من مانده‌ام که رهگذرم و خیابان و مردی نارنجی‌پوش که خشمش عرق سرد می‌شود بر پیشانی‌اش و دلش پر می‌کشد برای نشستن گوشه مسجد و السلام علیک یا اباعبدالله گفتن و....
حالا همه‌چیز تمام شده است اما فقط برای ما، که رسم چندصدساله‌مان را با شکوهی همیشگی به جا آورده‌ایم و بی‌خیال از کنار مرد نارنجی‌پوش گوشه خیابان گذشته‌ایم و نگاه نگرانش را نفهمیده‌ایم وقتی رفت و آمد آدم‌ها را تماشا می‌کرد و مردمی را می‌پایید که لیوان‌های خالی شیر و چای نذری و کاسه‌های طلقی آش‌رشته و ظرف‌های یکبار مصرف خورش را روی زمین جا می‌گذاشتند و پی سینه‌زن‌ها با شتاب می‌رفتند.
برای او، همه چیز شروع شده است و او مانده و خیابانی دراز که با کاسه‌های طلقی و ظرف‌های یک‌بار‌مصرف فرش شده و من که رهگذرم و فکر می‌کنم چطور او را در ازدحام جمعیت ندیده‌ام؟

مریم یوشی‌زاده
منبع : روزنامه جام‌جم


همچنین مشاهده کنید