سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا

کسی یک کیف نمی خواهد؟


کسی یک کیف نمی خواهد؟
وای نمی دانید چقدر دسته ام درد می کند. از همان روزی که این بچه ی بی فکر من را مثل فرفره توی هوا چرخاند و بعد پرت کرد گوشه ی اتاق دسته ام ترک برداشته. اگر همین جور بماند حتما باید آن را گچ بگیرند و باندپیچی کنند چون می ترسم یک روز که از خواب بیدار می شوم، دسته ی نازنینم کنده شده باشد. تازه فقط همین نیست. از روزی که چرخ هایم را توی این اتاق گذاشتم، هر روز یک بلایی به سرم می آید. راستی فراموش کردم خودم را معرفی کنم من یک کیف مدرسه ی چرخ دارم که دو تا چرخ قشنگ دارد. از همان کیف هایی که هر بچه ای آرزو دارد داشته باشد. راستش باید جمله ام را عوض کنم. من یک کیف مدرسه ی قشنگ بودم. اما حالا اصلا شبیه یک کیف قشنگ نیستم. الان بیشتر شبیه به کیسه ی زباله ی کثیفی هستم که تویش هر چیزی که فکرش را بکنید پیدا می شود از پوست موز و پرتقال گرفته تا ته مانده ی ساندویچ پنیر و کره مربا و تخم مرغ و پوست تخمه و تراشه ی مداد و کاغذهای تکه پاره و... تازه همین تازگی ها هم زیپ هایم خراب شده و دیگر بسته نمی شود. برای همین هر روز که به مدرسه می روم و برمی گردم چند تا از دوست های خوبم را گم می کنم. همین دو روز پیش بود وقتی که می خواستم از خیابان شلوغ رد شوم چون زیپم باز بود دوست خوبم مداد سیاه افتاد بیرون و وسط خیابان گیر کرد و چند تا ماشین گنده و بی ریخت از رویش رد شدند و خرد و تکه تکه اش کردند. بیچاره مداد سیاه کوچولو. راستش دیگر از دست این بچه ی شلخته خسته شده ام. او اصلا یک ذره هم به فکر من نیست. فقط یکی دو روز اول مواظبم بود اما حالا چی! یادش به خیر آن قدیم ها روی صورتم عکس دو تا موش قشنگ و مامانی بود اما چند روز بعد این بچه ی بی فکر برای موش ها چند تا سبیل قرمز کشید و بعد کلاه و عینک و آخر سر هم شروع کرد به خط خطی کردن سر و صورت من. انگار هیچ برگه ای توی دفترش پیدا نمی شد که روی آن هنرنمایی کند و خط خرچنگ قورباغه اش را روی آن تمرین کند. بعد از آن صورت من مثل تخته سیاهی شد که بچه ها، زنگ تفریح خط خطی اش می کنند و شکل های جورواجور رویش می کشند. راستش از بس زشت و کثیف شده ام دیگر خجالت می کشم جلوی کیف های دیگر سرم را بالا بگیرم. همه کیف ها تا من را می بینند چپ چپ نگاهم می کنند و با هم در گوشی پچ پچ می کنند. دیگر این جا ماندن فایده ای ندارد. باید هر جوری هست خودم را نجات بدهم و از دست این پسر شلخته فرار کنم. راستی بچه ها کسی یک کیف قشنگ کوچولوی چرخ دار نمی خواهد؟
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید