جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

بغض


بغض
ابروهای پر پشت درهم کشیده، زخم رو صورت، هیکل درشت و صدای زمخت - به قول خودش - بی توفیقی هایی بود که مجبورش می کرد، هر سال «شمر» بخونه.
لباس قرمز بلند رو که می پوشید، کلاهخودش رو با اون سه تا پر سرخ که رو سر می ذاشت، دلش می گرفت. رجز که می خوند، غصه بیچاره ش می کرد. با اسب که می اومد، شمشیر که می کشید، آب رو ببنده، بغض گلوش رو می گرفت.
خنجر که می کشید، رو سینه که می نشست، شیون جمعیت بلند می شد، وقتی؛ بغض شمر می ترکید ...


فریبا طیبی
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید