پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

آرزوهایی که حرام شد


آرزوهایی که حرام شد
جادوگری که روی درخت انجیر زندگی می کند، به «لستر» گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم. «لستر» هم با زرنگی آرزو کرد که دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد. بعد با هر کدام از این سه آرزو، سه آرزوی دیگر آرزو کرد. آرزوهایش شد نه آرزو، با سه آرزوی قبلی. بعد با هر کدام از این دوازده آرزو، سه آرزوی دیگر خواست که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶یا ۵۲یا... به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد برای خواستن یه آرزوی دیگر.
تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به ۵میلیارد و ۷میلیون و ۱۸هزار و ۳۴آرزو. بعد آرزوهایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن و جست وخیز کردن و آواز خواندن و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر و بیشتر و بیشتر، در حالیکه دیگران می خندیدند و گریه می کردند و عشق می ورزیدند و محبت می کردند، «لستر» وسط آرزوهایش نشست، آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا و نشست به شمردنشان تا...... پیر شد، و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالیکه مرده بود و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند. آرزوهایش را شمردند حتی یکی از آنها هم گم نشده بود. همه شان نو بودند و برق می زدند; بفرمائید چند تا بردارید، به یاد «لستر» هم باشید. که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها، همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد!
منبع : روزنامه ابتکار


همچنین مشاهده کنید