جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی
پسرک، در حالی که پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد.
در نگاهش چیزی موج میزد، انگار که با نگاهش، نداشتههاش رو از خدا طلب میکرد، انگار با چشمهاش آرزو میکرد.
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه . چند دقیقه بعد، در حالی که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.
ـ آهای، آقا پسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق میزد وقتی آن خانم، کفشها را به او داد پسرک با چشمهای خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:
شما خدا هستید؟
ـ نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم.
ـ آها میدانستم که با خدا نسبتی دارید!
منبع : روزنامه اطلاعات
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
اسرائیل اصفهان ایران ایران و اسرائیل انفجار استان اصفهان حمله ایران به اسرائیل گشت ارشاد حجاب ارتش جمهوری اسلامی ایران دولت وعده صادق
سیل تهران فراجا زلزله هواشناسی زمین سیلاب قتل قوه قضاییه فضای مجازی شهرداری تهران سازمان هواشناسی
قیمت خودرو قیمت طلا بانک مرکزی فرودگاه بازار خودرو فرودگاه مهرآباد خودرو قیمت دلار تورم ایران خودرو حقوق بازنشستگان قیمت سکه
تلویزیون سینمای ایران احسان علیخانی کتاب تئاتر سریال
اینترنت
رژیم صهیونیستی فلسطین غزه آمریکا سازمان ملل جنگ غزه روسیه امیرعبداللهیان شورای امنیت عملیات وعده صادق اسراییل حماس
استقلال فوتبال پرسپولیس شمس آذر قزوین صنعت نفت آبادان لیگ برتر لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید بازی بارسلونا تراکتور لیگ برتر فوتبال ایران
چین هوش مصنوعی گوگل فناوری سامسونگ تلگرام اپل ناسا وزیر ارتباطات
خواب چاقی پزشک پیاده روی گیاهان دارویی