جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

کارگاه داستان ؛ بر سر دو راهی


کارگاه داستان ؛ بر سر دو راهی
در اتاق باز شد و زنی وارد شد و روی صندلی نشست. آقای وکیل که پشت میز نشسته بود و با خودکاری که دستش بود بازی می کرد، از زن پرسید: بفرمایید خانم، منتظر شنیدن صحبتهای شما هستم.
زن خودش را جمع و جور کرد و آهی کشید و گفت: به نظر شما تکلیف زنی که توی زندگی صاف و صادق زندگی کرده و از چشمش بیشتر به همسرش اعتماد داشته و بعد از بیست سال متوجه شده که یک عمر شوهرش بهش دروغ می گفته و پنهانی به اون خیانت می کرده چیه؟
آقای وکیل پرسید: مگه چی شده خانم. شما به حرفهایی که می زنید، خوب فکر کردید و اونهارو به اثبات رسوندید؟! زن که بغض گلویش را می فشرد، گفت: اگر مطمئن نمی شدم که اینجا نمی آمدم. وقتی به خواسته بزرگترها ازدواج کردم و زندگی را شروع کردم، مادرم به ما یاد داده بود که «از شوهرتون مبادا چیزی بخواهید که اون نتونه تهیه کنه.» این حرف مادرم توی گوش من و خواهرم موند. همیشه توی زندگی قانع بودم و هیچ وقت چیز زیادی از شوهرم نمی خواستم. اون به میل خودش خرید می کرد و اندازه حقوقی که داشت خرج و مخارج رو تنظیم می کردیم و همیشه پس انداز داشتیم تا بالاخره بعد از چند سال صاحب خانه و ماشین شدیم. با داشتن ۲ پسر و یک دختر از زندگیم راضی بودم، تا اینکه یک روز تلفن زنگ زد. وقتی گوشی را برداشتم، یکی از همکارهای شوهرم بود که به من گفت: «خانم؛ چرا شوهرت را کنترل نمی کنی، دنبال ناموس مردم رفتن آخر و عاقبت نداره.» گوشی تلفن رو گذاشتم و حرفهای اون رو جدی نگرفتم. اما دلم می خواست تحقیق کنم و بیشتر اون رو بشناسم و وقتی فهمیدم چیزهایی که شنیده ام، راست است، خیلی ناراحت شدم، نمی دونم چی کار باید کرد. از طرفی بچه های خیلی خوب و زرنگی دارم و نمی تونم یک لحظه دوری اونهارو تحمل کنم و از طرف دیگر رفتار شوهرم من رو عذاب می ده. حالا موندم سر دو راهی و تصمیم گیری برام سخته. اومدم اینجا تا شما من رو راهنمایی کنید.
آقای وکیل از شنیدن حرفهای زن ناراحت شد و گفت: از این اتفاقها توی زندگی همه هست، ولی نباید زود تصمیم گرفت. شما فقط به فکر بچه هات باش و نگذار از این موضوع چیزی بفهمند و سعی کن با محبت، شوهرت را به طرف زندگی خودت بکشانی. طلاق و جدایی هیچ مشکلی رو حل نمی کند، بلکه مشکلی دیگر را اضافه خواهد کرد. حالا بهتره بری خونه، انگار اصلاً اتفاقی نیفتاده.
● ضرورت و حقیقت در داستان
نویسنده ای در جایی گفته است: «داستان در جایی متولد می شود که دو حوزه ذهنی و عینی با هم تماس حاصل می کنند.»
شخصیت چیزی را طلب می کند که خارج از دسترس اوست. او آگاهانه یا ناآگاهانه تصمیم می گیرد عملی خاص را انجام دهد. براساس این فکر یا احساس، او یک گام به هدف خود نزدیک می شود. بنابراین دیدگاه شخصیت داستانی، برای عملی که دنبال می کند حداقل کار ممکن و محافظه کارانه است. اما به محض اینکه دست به کار می شود حوزه عینی زندگی درونی، روابط فردی و یا دنیای فرا فردی او، یا ترکیبی از همه آنها به نحوی واکنش نشان می دهد که یا شدیدتر و یا متفاوت با انتظارات اوست.
نوشته شما به گونه ای شروع می شود که این انتظار را در مخاطب ایجاد می کند که حادثه یا اتفاق یا پیشنهادی جدی از ناحیه مشاور انجام می پذیرد و به آن عمل شود، اما عدم پاسخ به این انتظار، خود واکنشی است که جهان داستان نسبت به مشکل و مسأله شخصیت داستان نشان می دهد و همین مسأله سبب جذابیت آن می شود.
شخصیت وقتی دست به کار می شود با جبر و ضرورت رو به رو می گردد. ضرورت یا جبر یعنی حقیقت مطلق و غایی. ضرورت یعنی آنچه پس از عمل ما، روی می دهد. این ضرورت وقتی قابل شناخت است که ما در عمق و گستره جهان پیرامون خودمان اقدام به کنش می کنیم و واکنش آن را به جان می خریم. این واکنش، حقیقت هستی ما در آن لحظه خاص است. قطع نظر از اینکه لحظه ای پیش چگونه می اندیشیدیم.
ضرورت یعنی آنچه باید روی دهد و در واقع نیز روی می دهد و نقطه مقابل آن احتمال است یعنی آنچه امیدواریم یا انتظار داریم که روی دهد. در نوشته شما «ضرورت» و «احتمال» به ابهام می رسند. به نوعی مراجعه زن و بیان مشکلش به هیچ راه حلی منجر نمی شود، اما ما ناخودآگاه در می یابیم که ماجرایی در پس این ظاهر نهفته است. این نقطه تلاقی ناپیدای «ضرورت» و «احتمال» همان نقطه قوت نوشته ساده شماست.

زهرا براق
رضا خسروزاد
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید