جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

معجزه


معجزه
راهبی در جست و جوی معجزه خانه و کاشانه اش را ترک کرد، اما هنوز چند فرسخی از شهر دور نشده بود که در راه به چوپانی با گله اش برخورد که از سمت مغرب به سویش می آمد. چوپان با تعجب پرسید: ای مرد، تنها در این بیابان به کجا راه افتاده ای در حالی که می بینی هوا رو به تاریکی است؟!مرد پاسخ داد: در جست وجوی معجزه به راه افتاده ام.
چرا که در شهر هرگز معجزه ای رخ نداده است و مردم تنها از آن افسانه هایی به خاطر دارند و من یک راهب هستم و در حالی که تاکنون معجزه ای را به چشم خود ندیده ام، هرروز برای مردم از معجزه های خداوند سخن گفته ام! چوپان گفت: ای مرد از همین راه بازگرد چرا که این معجزه برای تو رخ داده است و تو از آن بی خبری!
راهب پرسید: کدام معجزه؟چوپان پاسخ داد: همین که خداوند مرا با گوسفندانم بر سر راه تو قرار داده که از این راه بازگردانیمت، چرا که آن سوتر دره ای است که شب هنگام گرگ های گرسنه انتظار شوریده حالی تو را می کشند.
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید