جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

خوابیم یا بیدار


خوابیم یا بیدار
«مرگ تدریجی یک رویا» را می توان از زوایای متعددی بازبینی کرد. از زاویه تماشاچیان همیشگی سریال ها یا آنهایی که قرار است با قهرمان ماجرا همذات پنداری کنند و برای ارضای حس کنجکاویشان سریال را می بینند تا دریابند، یک نویسند ه تازه کار چگونه نشان داده می شود. اما حتی تماشاچیان همیشگی، این روزها توقع شان از آن چه که به خوردشان می دهند، بیشتر شده. این درست که به خاطر اعتیاد کهنه شان نمی توانند ننشینند و نگاه نکنند، اما حین تماشا، دست از غر زدن بر نمی دارند؛ از بازی هنرپیشه ها ایراد می گیرند، درباره باورپذیری قصه تردید دارند و به کش دار بودن ماجرا، بی مزه بودن دیالوگ ها و درباره «مرگ تدریجی یک رویا» به پایان بندی سر هم بندی شده اش اعتراض می کنند. با وجود این که همیشه می شود روی نقطه ضعف قدیمی بیننده ها؛ یعنی تعلیق های عاشقانه، درگیری بین خوب ها و بدها، در خطر بودن معصومیت و... حساب کرد، اما روی ساده لوحی شان اصلاً نمی شود سرمایه گذاری کرد. سریال بین های حرفه یی به خصوص آنهایی که تکلیفشان با ژانر مورد علاقه شان روشن است، بسیار تیزبینانه لغزش های سریال را تشخیص می دهند. از طرفی دست گذاشتن روی قصه یی خاص؛ یعنی قصه یی درباره یک نویسنده، توجه آدم هایی را که به هر شکلی دستی به قلم دارند، جلب می کند و باعث حیرتشان می شود. وقتی که زندگی زن نویسنده، هیچ رابطه یی با واقعیات موجود ندارد.
خانم نویسنده با اولین رمانش معروف می شود و با خیل عظیمی از خواننده و منتقد مواجه است. هر کجا قدم می گذارد، خبرنگار ها و گزارشگران با سوال های دقیقی که حاکی از خوانش چندباره رمان است، احاطه اش می کنند. شبیه صحنه یی که توی فیلم های خارجی دیده ایم؛ وکیل مدافع یا متهم از جلسه دادگاه خارج می شوند و خبرنگارها برای مطرح کردن سوال هایشان با هم رقابت می کنند، به هم تنه می زنند و با زور و ضرب شانه و بازو، راهشان را به سمت سوژه باز می کنند. اگر کارگردان حتی برای یک بار در یکی از جلسات نقد و مرور کتاب های تازه منتشر شده، حاضر می شد، خیلی زود به خمیازه کشیدن می افتاد و خیلی زود درمی یافت حاضرین در جلسه، حتی آنهایی که دست بلند می کنند تا از نویسنده یا منتقد سوالشان را بپرسند، بیشتر اوقات، کتاب را نخوانده اند. سوال هایی با این پیشوند «ببخشید من کتاب را نخوانده ام اما از فحوای کلامتان حدس می زنم... و می خواستم بپرسم...» زیاد مطرح می شوند. معمولاً منتقد یا منتقدان دعوت شده، متکلم وحده هستند و نویسنده بیچاره از میان دو سه نقد مکتوب و یکی دو جلسه شفاهی که با حضور چند آدم تکراری برگزار می شوند، می کوشد دریابد کتابش چه نقطه ضعف ها و نقطه قوت هایی دارد و چون چیزی دستگیرش نمی شود، منتظر نتایج جوایز ادبی می ماند تا اگر به اندازه کافی کتاب برای داوری داشتند، اگر سالن داشتند که برگزار شوند، حدس بزند کجای کار است.
اما بعد از اعلام نتایج هم چیزی دستگیرش نمی شود، چون جایزه ها متهم اند به باندبازی و رفیق بازی و داشتن خط فکری معین و هزار چیز دیگر.
کتابش حتی اگر پر فروش بشود، میان قشر خاصی شناخته می شود و تازه منتقدان درباره کتاب های پرفروش چیزی نمی نویسند. اما خبرنگار ها، معمولاً بعد از جلسات نقد، جوان کم رو و کیف به دوشی به نویسنده نزدیک می شود؛ «ببخشید من از خبرگزاری... مزاحمتان می شوم. چند تا سوال...» سوال ها که درباره سن و سابقه کار نویسنده هستند، تمام می شوند و خبرنگار با عرض پوزش نام نویسنده را می پرسد و یادداشت می کند. نویسنده چند روز بعد توی گوگل مصاحبه را جست وجو می کند و در جای مهجوری چند جمله کوتاه پیدا می کند که هیچ سایتی هم به آن لینک نداده. بد نیست کارگردان محترم بداند حتی اگر روزی یکی از نویسندگان نامدار معاصر خود را در حلقه محاصره میکروفن ها و خبرنگارهای مشتاق ببیند، چشم می گرداند تا ببیند آن جوان محجوب کجا رفته و بعد شک می کند به اینکه خواب است یا بیدار، اگر خود را نیشگون بگیرد از خواب می پرد و خیالش راحت می شود که دنیا زیر و رو نشده و همه چیز مثل سابق است؛ ساکت، آرام، در انزوا.

فرشته احمدی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید