جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

خاکش را رفتگرها می خورند


خاکش را رفتگرها می خورند
چهار صبح. خیابان ولیعصر. نرسیده به پارک وی. پرنده پر نمی زند. تک و توک تاکسی های فرودگاه امام و مهرآباد را می بینم که چمدان های بزرگی سرشان سوار شده است. خیابانی که از ساعت ۶ تا ۱۲ شب قرق جوان ها است الان در دست دو رفتگر است. یوسف ۲۴ سال است در شهرداری کار می کند. او برگ های رنگی پاییز را جارو می زند و علی هم جوی های ولیعصر را تمیز می کند. ساعت کارشان از ۱ تا ۷ صبح است. برگ ریزان باشد بیشتر می مانند. اگر برف ببارد باید شن ها و نمک هایی که توسط شهرداری ریخته می شود را جمع کنند. اگر یخبندان باشد، کارشان دشوار می شود و گاه تا ۱۲ ظهر در همین خیابان علاف می شوند. برای یوسف جمع کردن گربه هایی که با ماشین تصادف کرده اند از هر کاری سخت تر است. «وقتی ماشین در خیابان با گربه تصادف کند. همه کسانی که از آن خیابان عبور می کنند یا چشمان شان را می بندند یا دماغ شان را می گیرند. اما کارگر حتی اگر دستکش نداشته باشد، وظیفه اش است که لاشه را بردارد.» یوسف این شغل را انتخاب کرده است و قبول دارد که چنین کارهایی جزء وظایفش است اما دلخوری او از کارفرماها است. می گوید؛«والله مسوولان به کارگر جماعت نمی رسند.» هر سه ماه یک بار حقوق می گیرند و هر چهار ماه یک دست لباس و هر ماه یک دستکش.
علی سالیان درازی است که جوی های ولیعصر را تمیز می کند و چند سالی است مفصل های پایش صدمه دیده اند. پاییز و زمستان سخت ترین فصل کاری اش است. البته می گوید؛«این دو فصل طبیعت کار را سخت می کند و تابستان آشغال های مردمی که برای تفریح بیرون می آیند.» علی سال های گذشته موش مرده زیاد جمع کرده است؛ موش هایی که چندین ساعت در آب خیس خورده بودند اما از وقتی جوی ها را درست کرده اند، کارشان راحت تر است. او هر هفته دستکش می خرد، چرا که در میان آشغال هایی که باید با دست درون سطل بریزد پر از خرده شیشه و اشیای برنده است. هر بار از علی سوالی می پرسم، هیچ جوابی نمی شنوم. سوال را تکرار می کنم. بی فایده است. سرش پایین است و جوی را با جارویش می روبد. برگ ها، قوطی های نوشابه، پوست های پفک و چیپس را که لابه لای درخت ها گیر کرده اند، در گوشه یی جمع می کند. یوسف با ایما و اشاره به من می فهماند که علی کم شنوا است و باید بلندبلند سوالم را تکرار کنم. علی هر روز لباسش را می شوید، به خاطر همین رنگ لباسش پریده و نخ نما شده است. می گوید؛«هر بار وارد خانه می شوم همسرم از در ورودی تا حمام را با روزنامه فرش کرده تا خانه کثیف نشود.»
یکی از هزینه های اصلی خانواده علی خریدن پودر لباسشویی است و دستکش. علی می گوید؛«این زمینی که ملت ایران پایش را رویش می گذارد، خاکش را رفتگرها می خورند. نمی دانید چه کثافت هایی روی زمین ریخته شده است. بارها و بارها از پشت جعبه های برق شهری زرد رنگ مان سرنگ جمع کرده ام.» می گوید بیشتر مردمی که نیمه شب ها می بینم یا در حالت طبیعی نیستند یا ورزشکارانی هستند که صبح به صبح خیابان ولیعصر را می دوند.


مهسا حکمت
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید