شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

به بهانه آغاز حج تمتع ابراهیمی


به بهانه آغاز حج تمتع ابراهیمی
مدینه را مظلومتر و غریب تر از آنچه می پنداشتم یافتم، مغموم و غمگین، گویی از در و دیوار مسجدالنبی بوی غربت و مظلومیت علی علیه السلام و فاطمه سلام الله علیها می آمد. هر بار که به حرم رسول الله پای می گذاشتم چیزی کم داشت و آن را به خوبی می توانستم حس کنم هیچ نشانی از بهترین بندگان خدا بعد از حضرت رسول نبود .در حرم پیامبر به درب جبرئیل که می رسیدی روبروی آن، درب کوچکی بود که می گفتند درب خانه حضرت زهرا سلام الله علیها بوده، در آنجا بوی سوختگی درب به مشام می رسید. اگر کمی دقیق تر می شدی و گوش دل می سپاردی صدای شکسته شدن پهلوی خانم را می شنیدی، صدای در و دیوار با پهلوی خانم، با چشم دل می شد گل یاس کبودی را دید که برای دل امام و رهبرش مهر سکوت بر لب درد را تحمل می کند و هیچ نمی گوید، و وقتی می خواستی مقابل آن درب بایستی و برای گل پرپر علی علیه السلام اشک از چشم بیافشانی، هنوز هم با اعتراض آنانی که حرم را به دست گرفته بودند مواجه می شدی؛ مدینه مظلوم و غریب، مسجدالنبی مظلوم و غریب، بقیع و زائرین هم...!
پشت قبرستان بقیع از خود بی خود شدم و خواستم که عقده دل بگشایم سر بر دیوار بقیع نهادم و ضجه زدم، ابتدا خدای را شکر کردم که مرا به آرزوی دیرینه ام رساند، و سپس هرچه بیشتر اشک ریختم، کمتر عقده دل باز شد، اصلاً عقده دلم باز نشد، عقده هزار و چهارصد ساله ای که با غربت و مظلومیت علی علیه السلام شروع شده با چه چیز گشوده خواهد شد؟ آیا جز با ظهور آقا مهدی صاحب الزمان عج الله تعالی؟ بین حرم پیامبر تا دیوار بقیع فضای بازی است با سنگ فرش که می گفتند: اینجا کوچه بنی هاشم بوده است. وقتی دعا و زیارت ائمه بقیع به پایان رسید دست بر سنگ فرش کشیده و بر آن بوسه زدم؛ جای پای کوچک امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و حضرت زینب سلام الله علیها را، هنگامی که به دنبال جنازه مادر جوان خود در حرکت بودند، آرام و بی صدا اشک می ریختند و مادر را صدا می کردند. بیاد آنان بیاد آن زمان اشک ریختم و بر ستم هایی که اولیای حق کشیدند گریستم.
پس از یک هفته در حالی که دل غمگین بود و غریب که از مدینه وام گرفته بود راهی مکه شدیم، مکه را با عظمت و جلال و شکوه یافتم. مسجدالحرام به قدری آرامش به همراه داشت که همه غم و غصه های زندگی را فراموش کردم. خویش را در مقابل ذات مقدس احدیت کوچک و بی مقدار یافتم می پنداشتم که «خسی در میقات» خواهم بود اما دریافتم که دانه گردی هستم که به هوا برخاسته و در فضا سرگردان به این سو و آن سو می روم. از مدینه که راهی شدیم در مسجد شجره محرم شدیم، دل در سینه می تپید و بی قرار بود، می ترسیدم. نگرانی و اضطراب چنگ به جانم انداخته بود. وقتی رسیدیم شب از نیمه گذشته بود و برای طواف و اعمال آن شرف حضور یافتیم. چشمم که به کعبه افتاد، اشک از چشمانم جاری شد؛ آیا من بودم که به این مکان مقدس پای نهاده ام؟ آیا من لیاقت این را داشتم که به حرم امن الهی پای نهم و همراه همه آنانی که جز خدا معبودی نداشتند شعارالله اکبر و لااله الاالله سر دهم؟ وقتی شروع به طواف کردم و دعای هر دور طواف را زمزمه می کردم اطمینان قلبی یافتم که خداوند در قران کریم به آن اشاره کرده بود «الا به ذکرالله تطمئن القلوب» پس از طواف و خواندن نماز طواف در پشت مقام ابراهیم، پای در صفا و مروه نهادم. آنجا نیز کوشش هاجر را دیدم برای سیراب کردن اسماعیل، و کوشش خویش در سیراب کردن عطش اشتیاق.
سعی صفا و مروه را نیز با دعاهای مربوطه هفت بار انجام دادم و دوباره به طواف خانه خدا آمده و طواف نساء را انجام دادم و پس از دو رکعت نماز طواف پشت مقام ابراهیم از احرام خارج شدم. در حجر اسماعیل زیر ناودان طلا به نماز ایستادم و نماز حاجت خواندم، از خداوند خواستم مرا بنده ای لایق عبودیت و بندگی خودش کند آنچنان که خود دوست می دارد.
غروب آخرین روز برای خواندن دعای وداع و طواف وداع به حرم رفتیم، خیلی دلم گرفته بود. عمر سفر کوتاه است و باید از معبودی که به او خیلی نزدیکی دل کنده و راهی شهر و دیار خود شوی. اما با خود زمزمه کردم «و هو معکم اینما کنتم» او با شماست هر کجا که باشید. (سوره حدید آیه ۶). با تلاوت این آیه کمی آرام گرفتم می دانستم که او به من نزدیک است، او همه جا هست در شهر و دیارم یا در مسجدالحرام، در سرزمین توحید و وحی یا در دورترین نقطه جهان، او با من است هر کجا که باشم ولی در این مکان من با او بودم، با او و نزدیک به او.

شمسی- علی عسکری
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید