چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

داستانک


داستانک
● توبه
گربه به سختی پاهایش را به حالت تعادل نگه داشته بود. بطری مدام زیر پاهایش تکان می خورد.
- خدایا منو ببخش به خاطر اون جوجه اردکی که دیروز خوردم منو ببخش به خاطر اون بچه موش کوچولو که...
ناگهان بطری زیر پاهایش لغزید، گربه در هوا چرخی زد و بر روی تشک پنبه ای مادربزرگ فرود آمد. انگار خدا توبه گربه را پذیرفته بود.
فاطمه حسین زاده .۱۴ ساله . نایین
● سرک
ماه از پشت پنجره سرکی به داخل اتاق کشید. سرم را روی سجده گذاشته بودم و می گریستم. سحر بود. انگار تمام درها رو به خدا باز بود. صدای ریخته شدن چای به گوشم رسید. مادرم از آشپزخانه صدا زد فتانه! فتانه! بلند شو دیگه الآن اذان می گن ها! باورش نمی شد بیدار باشم. بلند شدم چادر گلدارم را تا کردم و برای همیشه تصمیم گرفتم بین الطلوعین بیدار باشم.
● ساعت
ساعت دیواری ۵ بار نواخت دنگ دنگ دنگ! رمضان بود ماه روزه! ماه دعا و نیایش. مادر خانه از جای برخاست و آرام سراغ یخچال رفت. غذایی را که دیشب آماده کرده بود روی گاز گذاشت و آن را روشن کرد. چراغ قوه ای را از توی کابینت برداشت و اطراف را با آن نگاه کرد. لقمه ای نان از سفره کند. غذایش داغ بود. آرام سفره ای را پهن کرد و مشغول خوردن شد. نگاهی به اطرافش انداخت همه در خواب بودند. بغضی گلویش را فشرد. شوهرش، فرزندانش همه در خواب عمیقی بودند. سحری اش را تنهایی خورد و گریست. همانجا کنار سفره خوابش برد. با صدای شوهرش از خواب برخاست. صبحانه می خواست. با اکراه بلند شد تا چای را دم کند.
ساره احمدی راد.قم
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید