پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

دروغ آسمانی را نمی شود پرداخت!


دروغ آسمانی را نمی شود پرداخت!
دروغگو و دروغ‌پردازی به کمک همدیگر مردم را می‌فریفتند و شکم بی‌هنر پیچ پیچ را از عزا درمی‌آوردند. به دهی رسیدند و به قهوه‌خانه‌یی وارد شدند، چون روستائیان از صحرا بازگشتند، دروغگو به قصد جلب نظر ایشان چنین حکایت کرد که روزی به شکار رفته بودم از دور آهویی دیدم تفنگ را نشانه رفتم و آتش کردم، هنگامی که به کنار شکار رسیدم دیدم چنان بریان شده که بیدرنگ به خوردن آن پرداختم!
روستائیان حیرت‌زده، همدیگر را نگاه کردند، آثار ناباوری بر چهره‌ها آشکار شد دروغپرداز خندید و گفت: تعجب نکنید، قضیه خیلی هم ساده است رفیق من این سوی دره بود، آهو آن سو... کهنه‌یی که در لولهٔ تفنگ قرار می‌دهند بر اثر شعلهٔ باروت آتش گرفته و بته‌های خشکی را که آهو میان آنها از پای درآمده بود، مشتعل کرده رفیق من تا خودش را از این کمر به آن کمر برساند، آهو در آتش کباب شده بود!
صحبت گرم شد و کار به تعارف رسید: بفرمائید نان و نمکی باهم بخوریم... مقصود دروغگو و دروغپرداز حاصل شد.
روزی دیگر، در دهی دیگر، در جمع روستائیان دروغگو به صحبت درآمد که یک روز داشتم گرسنه و خسته در بیابان می‌رفتم که ناگهان دیدم اردک چاقی روی آسمان پیدا شد، تفنگ را نشانه رفتم و چکاندم، اردک افتاد... وقتی خودم را بالای سرش رساندم. جای همه دوستان خالی دیدم به به چه فسنجانی! نشستم و فسنجان اردک را خوردم و دلی از عزا درآوردم.
روستائیان نخست نگاههایی میان خود ردوبدل کردند و چون دروغپرداز نیز به رفوی پارگی دروغ نپرداخت، همه به دروغگو خندیدند و به دنبال کارشان رفتند.
دروغگو به گلایه از دروغ‌پرداز پرداخت که رسم همکاری به جای نیاوردی و مرا تنها گذاشتی و سرافکنده کردی.
دروغ‌پرداز گفت: برادر شرط ما این بود که تو دروغ زمینی بگویی تا من مادرمرده بتوانم پرداختش کنم قرار نبود دروغ آسمانی بگویی که جای پرداخت نداشته باشد. آخر خانه خراب! یک لحظه فکر نکردی که من برای پرداختن آن فسنجان که تو در آن بیابان برهوت خوردی، گردو، هاون، رب انار، روغن، پیاز، شکر، نمک، دیگ و آتش از کجا باید دست و پا کنم؟!
این مثل در مواردی که نمی‌توان مسأله‌یی را توجیه کرد به کار می‌رود.
منبع : روزنامه اطلاعات


همچنین مشاهده کنید