شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

فراموش کردن بعضی از جنبه‌های زندگی


فراموش کردن بعضی از جنبه‌های زندگی
"به یه بنده خدایی میگن چرا زنتو عزیزم خطاب می‌کنی؟ میگه چون اسمش یادم رفته!"
بسته به وقت و موقعیت اجتماعی و روحیه‌ای که داریم، در روز یا هفته ممکن است چند تایی جوک بخوانیم یا بشنویم. هرچند، بیش‌تر جوک‌ها جنبه‌ی تفریحی داشته و برای شاد کردن لحظه‌های ما هستند، اما بعضی از آن‌ها در کنار خنده‌دار بودنشان، حامل پیامی نیز هستند. مثل جوکی که در ابتدای بحث آورده شد.
در این نوشتار، مقصود بحث، پیرامون جوک و مسائل مربوط به آن نیست. روی سخن بیش‌تر با کسانی است که آن‌قدر درگیر مسائل زندگی شده‌اند که خیلی از چیزها را فراموش کرده‌اند. پسری که تا چند سال پیش اگر چند روز مادرش را نمی‌دید، تب می‌کرد، حالا هفته‌ها او را نمی‌بیند که هیچ! حتی از احوال او نیز بی‌خبر است. بدترین مورد نیز می‌تواند زن و مردی باشد که فقط زیر یک سقف زندگی می‌کنند و از احوال هم بی‌خبر!
متاسفانه یا خوش‌بختانه زندگی امروزی ما گرایش به نو شدن دارد. روند مدرن شدن آن‌قدر جذاب و فریباست که کم‌تر کسی با پیش‌رفت آن در جامعه مخالف است. اما به تبع این تغییر، ساختار شبکه‌ای ارتباطی افراد جامعه نیز به نحوی دچار تغییر و تحول شده است. مثلاً در سده‌های پیشین، بیش‌تر مردم، کشاورز بودند. حتی محل کار آن‌ها نیز تا حدودی خانوادگی بود. طرف با زن خود زمین را شخم می‌زد، با فرزندانش محصولاتش را جمع‌آوری می‌کرد و... اما امروزه به دلیل تعدد شغل‌ها و تکثر اماکن شغلی، امکان کار فامیلی کم تر شده است. پدر خانواده مغازه‌دار، مادر خیاط، و پسر کارمند است. این‌ها بعد از اتمام کار نیز معمولاً خسته‌اند و ترجیح می‌دهند استراحت کنند تا وقتی را با هم بگذرانند.
شما آمار بگیرد چند درصد از زنان، تاریخ تولد شوهران خود را می‌دانند؟ چند درصد از فرزندان، تاریخ ازدواج پدر و مادرشان را می‌دانند؟ یکی از دوستان، چند سالی آمارگیر بوده و تجربیات جالبی کسب نموده است. ایشان می‌گفت ما بارها شده بود برای پر کرده پرسش‌نامه‌ی آماری، درب منزلی مراجعه کنیم و زن خانه، نداند شوهرش متولد چه سالی است یا حتی در مواردی محل کار دقیق او را نمی‌دانست! فکر می‌کنید چه کسی مقصر است؟ زنی که حفظ بودن تاریخ تولد شوهرش برای‌اش مهم نبوده؟ یا مردی که یک‌بار هم زن‌اش را به محل کارش نبرده است؟
من فکر می‌کنم مقصر، مقتضیات فعلی جامعه‌ی ماست. مردم آن‌قدر هشت‌شان گروی نه‌شان است که فراموش می‌کنند به جنبه‌های دیگر زندگی نیز بپردازند. به نظر شما چند درصد از خانواده‌های ایرانی هر چند سال یک‌بار مسافرت می‌روند؟ من حتی کسانی (افراد مسن) را دیده‌ام که تا به حال حتی برای یک‌بار هم که شده به رستوران نرفته‌اند! نه این‌که پول نداشته‌اند، بل‌که اصلاً یادشان رفته که در زندگی تفریحات نیز هست! دغدغه‌های اقتصادی، زندگی‌شان را آن‌قدر پر کرده است که دیگر جایی برای خرج احساس و ابراز محبت در زندگی نمانده است. همین دوست آمارگیر ما می‌گفت، مرد تحصیل‌کرده‌ای فامیلی زنش را فراموش کرده بود!
مگر معنای زندگی فقط این است که کار کنی، بخوری تا زنده بمانی! مگر ما زنده‌ایم که فقط کار کنیم؟ ما کار می‌کنیم که زندگی کنیم، نه این‌که زندگی می‌کنیم تا کار کنیم! البته این را هم بگویم که با وضعیت فعلی اقتصادی روزگار ما زیاد هم نمی‌شود به رفتار مردم خرده گرفت. وقتی طرف شبانه‌روز می‌دود و باز در تامین مخارج خانه‌اش مشکل دارد، پس دیگر نمی‌توان از او انتظار داشت که بتواند به خوبی به جنبه‌های دیگر زندگی نیز بپردازد. بنده‌ی خدایی می‌گفت که من دو سال است طلوع آفتاب را در شهر خودم ندیده‌ام. ایشان مهندس عمران بود و برای ساختن پلی، هر روز (حتی جمعه‌ها) به بیرون شهر می‌رفت. ایشان دو سال بود که روزهای شهر خود را ندیده بود! آن‌قدر خسته بود که از کار خود استعفا داد و چند ماهی کار نکرد. زیرا روح‌اش خسته شده بود. به قول معروف، همان‌طور که جسم غذا می‌خواهد، روح نیز احتیاجاتی دارد که باید تامین شوند. وقتی احتیاجات روح برآورده نمی‌شود، دچار رخوت و کرختی می‌شود.
ذکر این نکته نیز ضروری است که نگارنده‌ی این سطور، خود را از مخاطبان این نوشتار جدا نمی‌کند و خود را جزئی از این جمع می‌داند.

http://ravannevis.blogfa.com/۸۷۰۷.aspx
منبع : مطالب ارسال شده


همچنین مشاهده کنید