جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

هرصبح اوازی


هر صبح آوازی
چون سازی دیگر است
هر صبح آوازی دیگر
و آه نیز،
چو کودکی، در هوای پیدایی
پدر صبر هم، دیرگاهی است
خویش کرده گم
شک ندارم
آری که آهنگ زندگی
غم است
ولی همه آواز شادی،
می دهند سر؟!
همه به چشمان زندگی،
خیره شده اند
و نه رنگ های آن
چون با چشمان خودم دیدم،
زندگی از طبقه‌ی بیستم افتاد
اما، سالم ماند
و این مردم، مردمی که من دیده ام
سالهاست که، نگاهی نداشته اند
به جلوی پای خود
با گریه‌ی مادرانه عشق،
بیگانه ایم
ولی حیله خنده، برای ما
آشناست

نگاه دست گدا،
در گوشه‌ی خیابان، به نگاه توانگران
و نگاه توانگران نیز به آسمان
اما، امان از جواب آسمان
که می گوید:
شما، شما ای قبیله‌ی سر به هوا
هیچ دانید که بر دوش زمینید؟
نه نمی دانید
چون از نگاه زمین بی خبرید.
▪ روزگاری است که سرو
برای گون کرنش می کند
و قله برای کوهپایه
مرام ما این است که:
همه باشیم، سر به زیر
تا همه باشند، سر بلند.

شعر از عابدین پاپی
منبع : مطالب ارسال شده


همچنین مشاهده کنید