پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

دروغ گوی بزرگ


دروغ گوی بزرگ
بیژن خیلی دروغ می گفت. او همیشه کنار دوست هایش می نشست و دروغ های عجیب و غریب می گفت. مثلا به دوست هایش می گفت: پدرم آتش نشان است.
اما پدر بیژن که آتش نشان نبود؟ بچه ها می دانستند بیژن دروغ می گوید و همیشه یواشکی به او می خندیدند و مسخره اش می کردند.
البته بعضی ها هم دروغ هایش را باور می کردند و از تعجب چشم هایشان گرد می شد. تا بالاخره یک روز از بس دروغ گفت دماغش مثل دماغ پینوکیو دراز شد.
آن قدر دراز که دیگر نمی توانست راه برود.
از آن روز بیژن دروغ گفتن را کنار گذاشت و حالا دماغش دوباره کوچک شده مثل روز اولش. باور نمی کنید؟!

زهرا حیدری
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید