چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

بدقولی


بدقولی
محدثه کوچولو قرار بود امروز با مامان جونش بره پارک و از این که تونسته بود مامانشو راضی کنه که با هم بیرون برن، خیلی خوشحال بود و چند بار برای این که مطمئن بشه، از مامان زمان دقیق رفتنشون رو پرسید. محدثه کوچولو مقابل ساعت نشسته بود و با خودش فکر می کرد که امروز عقربه های ساخت خیلی کند حرکت می کنن. محدثه دیگه نتونست تحمل کنه، به سرعت لباس هاش رو پوشید و از مامان خواست هرچه زودتر آماده بشه. مامان جون گفت: دختر گلم هنوز چند ساعت دیگه مونده، یه خورده با اسباب بازی هات بازی کن، بعدش می ریم.
صورت محدثه اخمو شد و غرغرکنان به اتاقش رفت و از این که همون لحظه بیرون نرفتن، خیلی ناراحت بود. محدثه کوچولو همین طور که با عروسک هاش بازی می کرد، خوابش برد. وقتی مامان چند بار او رو صدا کرد و جوابی نشنید، وارد اتاقش شد. دختر کوچولو به خواب رفته بود و مادر به آهستگی صداش کرد. محدثه با شنیدن صدای مادر به سرعت چشم هاشو باز کرد. مامان از او خواست قبل از بیرون رفتن دست و صورتشو بشوره و آماده بشه. مامان قبل از این که بیرون برن از دخترش خواست موقع خرید، تنها یک دونه خوراکی انتخاب کنه و اصرار نکنه که مامان براش چیزهای مختلف بخره، محدثه کوچولو هم مکثی کرد و بعد گفت: چشم مامان جون قول می دم....
محدثه خوشحال و خندون با مامان جون بیرون رفت و بعد از کلی بازی کردن توی پارک، وقتی می خواستن به خونه برگردن، به اولین مغازه ای که رسیدن از مامان خواست واسش خوراکی بخره و مامان و محدثه به مغازه رفتن ولی بعد از خرید شکلات وقتی می خواستن برگردن خونه، محدثه از مامانش خواست یک خوراکی دیگه هم براش بخره که مامان ناراحت شد و گفت: مگه قول ندادی که تنها یک دونه خوراکی ازم بخوای؟ محدثه کوچولو با اصرار جواب داد: همین یک دونه، دیگه چیزی نمی خوام. مامان محدثه که از رفتار دخترش خیلی ناراحت شده بود چیزی نگفت و فقط با اخم نگاهش کرد. محدثه احساس کرد مامان جون خیلی ناراحت شده و کمی با خودش فکر کرد و متوجه شد که کار بدی کرده که قولش رو فراموش کرده. برای همین مامان رو بغل کرد و صورتش رو بوسید. بعد هم از اون به خاطر رفتن به پارک و خریدن شکلات تشکر کرد و قول داد که دیگه کار بدش رو تکرار نکنه تا لحظاتشون همیشه شاد و خاطره انگیز باشه.
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید