پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

عاشق شده‌ بود


عاشق شده‌ بود
عاشق شده ‌بود و می‌ترسید از رسوایی. غرورش اجازه نمی‌داد عشقش را بروز دهد. اگر جوانک او را نمی‌خواست چه؟! خانواده‌اش چه می‌گفتند؟! تمام فکرش را مشغول کرده‌بود, احساس گناه می‌کرد که تا این حد به یک پسر علاقه‌مند است بدون آنکه این علاقه را به طرز معقولی عنوان کند. احساس نوعی خیانت. تصمیم گرفت معشوقی برای خود بسازد. یک معشوق ایده‌آل که روزی خواهد آمد و تنها به او فکر کند تا از آن احساس گناه و یا ترس از نبودن علاقه متقابل رها شود, که در واقع می‌خواست جوانک را فراموش کند. گرچه هنوز هم در اعماق وجودش او را می‌خواست, فقط او را. و بالاخره ساخت آن معشوق ایده‌آل را و تمام علاقه‌اش را وقف معشوق ساختگی‌اش کرد. هر روز به او فکر می‌کرد تا جوانک را فراموش کند. هر روز هرروز و ...
و از آن روز تمام خواستگارانش را رد می‌کرد, تا معشوقش, معشوق ایده‌آلش بیاید!
آخرین خواستگار, جوانک بود, اما دخترک او را نپذیرفت!
او منتظر معشوقش بود...
خورشید تیره شد
و ماه سیاه شد،
چون من عاشق او شدم
و او عاشق من نشد
(دوروتی پارکر، شاعر آمریکایی)

لیلا غلامزاده
منبع : نشریه الکترونیک موازی


همچنین مشاهده کنید