جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

من ماندم و.....


من ماندم و.....
آن روز
که دیوار شیشه ای قلبم را شکافتی
و درآغوش مهر و محبت دیگران آرام گرفتی؛
همه نوازشت کردند.
بوسه بر گونهء خیست زدند.
دلداری ات دادند که:
خوب شد؛ جستی. رها شدی. پرواز کردی.
از آن فضای تنگ و تاریک و سوت و کور
از آن جای نمور و بی مقدار
با آن هوای همیشه ابری اش.
رفتی
من ماندم و ...
من ماندم و ...
**
مانده ام.
گاهی اینطور می شود. اینجای نوشته نمی دانم چه بگویم. چند حرف به ذهنم می رسد اما کدام خوب است.
مثلا می شود گفت: من ماندم و تنهایی و دلی که علاوه بر تمامی اوصاف بدش. حالا؛ بی قرار هم هست.
می دانم. تا باد بیاید و از اینجا بروم. تا ابدالآباد. روی دست خودم باد خواهد کرد. (اینکه خوب نیست)
یا اینکه بگویم:
من ماندم و دل شکستگی و بی خیالی غیبت عجیب نا به هنگام تو. اصلا خوب کردی. ناز
شستت؛ آمدی؛ بردی؛ زدی؛ ریختی؛ شکستی و رفتی؛ خوب کردی؛ گلی به گوشهء جمالت.
(این هم که حرف من نیست).
و یا یک طور دیگر:
من ماندم و دلم. دل دلم. عیب ندارد. حالا از همان دیوار ترک خورده که تو... رفته ای.
اشعه های نور بر من می تابد. روشنم کرده. دلم روشن است که... (خوب این بهتر شد اما...)
**
هی... اماچه سود... وقتی که نیستی.
چه فرق می کند.
من این وقت ها
که بر سر سه راهی نوشته هایم می مانم.
گزینه چهارم را انتخاب می کنم:
(هیچکدام) را انتخاب نمی کنم.
سکوت
این( شاید عاشقانه) خیلی وقت است در انتهای همان نقطه چین های بعد از( من ماندم و) تمام شده.
دلم می خواهد بروم زیر باران قدم بزنم.

مسعود کرمی
منبع : نشریه الکترونیک موازی


همچنین مشاهده کنید