جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

هدیه گرانبها


هدیه گرانبها
بعد از آن همه دلگیری باید با هدیه ای باارزش به همه فاصله ها پایان می داد. باید چیزی جای آن همه خستگی و ناراحتی را می گرفت، اما خوب که فکر می کرد می دید سرمایه زیادی برای خریدن یک هدیه گرانبها ندارد. غمگین و ناراحت تمام روز را قدم زد. با هر کسی که می شناخت مشورت کرد، اما هیچ کس جوابی شایسته به او نمی داد. نه پس اندازی داشت و نه توانی که از این وضعیت خودش را خلاص کند. یک شاخه گل خرید و راه افتاد. می خواست همه چیز را خالصانه و با صداقت به او بگوید. از این که تنها قدرت خریدن یک شاخه گل را داشت، احساس ناراحتی می کرد. کناری ایستاد و نگاهش را روی زمین انداخت. شاخه گل را پنهان کرد و گفت: دلم می خواست هدیه ای با ارزش و گرانبها.‎.‎.
واژه ها در گلویش شکستند، نگاهش را بالا گرفت و شاخه گل را جلو برد. با دیدن لبخندی پر مهر و محبت متوجه شد، چقدر اشتباه می کرده است، لبخندی از روی دوستی می تواند جای بزرگ ترین و گرانبهاترین هدیه ها را بگیرد.

[فاطمه فیضی]
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید