پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

باید باشم؛ نه آن چیزی که بودم...


باید باشم؛ نه آن چیزی که بودم...
مردی وارد بیمارستان شد و با آسانسور به طبقه دوم رفت. او سراغ دفتر پرستاران را گرفت و سپس با قیافه‌ای جدی راهرو را به سوی اتاقی که نشان او داده بودند پیش رفت. وارد اتاق شد و به سوی بیمار باندپیچی شده‌ای قدم برداشت. بیمار او را که دید با صورت رنگ پریده‌اش لبخندی زد و دست خود را که سرم به آن وصل بود بالا برد و گفت: مربی! از آمدنت سپاسگزارم...
مربی گفت: چطوری؟ گفت: خوبم. اما نگاه غمبار او در چشمان گودافتاده‌اش حکایت دیگری داشت. سکوت درازمدتی برقرار شد. عاقبت دیدارکننده روی تخت خم شد و چانه‌اش را نزدیک صورت بیمار برد: مایک، گوش کن! من به تو در اردوگاه تمرین ماه ژوئیه نیاز دارم. قبراق و سرحال. امسال تا آخر خط خواهیم رفت.
«مایک وستنهاف» که از سرطان استخوان رهایی یافته است در ادامه‌ی این خاطره می‌گوید: گمان می کردم «شولا» به دلسوزی خواهد پرداخت، ولی او چنین نکرد. او با من به گونه‌ای رفتار کرد که باید باشم؛ نه آن چیزی که بودم. این امر در روحیه و بهبود من سخت مؤثر افتاد.
«دان شولا» مربی افسانه‌ای فوتبال آمریکایی است که به همراه «کن بلانچارد» کتاب ارزشمند «مدیر در نقش مربی» را نوشته است.
منبع : خبرگزاری ایسنا


همچنین مشاهده کنید