جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

بین خودمون باشه آقا کمی بیا پایین!


بین خودمون باشه آقا کمی بیا پایین!
این نامه را خطاب به همه کسانی می نویسم که توی زندگی شان درد کشیده اند! می خواهم ببینم که صدای کدامتان در می آید که: همه توی زندگی شان درد کشیده اند! پس مجبورم بنویسم خطاب به همه:
نمی دونم تا حالا چند بار دلتان خواسته که به یک نفر لبخند بزنید یا این که یک بچه معصوم را از ته دل ببوسید. مطمئنم که شما هم مثل هر آدم دیگر فقیرها را دیده اید. فقیرها توی نظر ما دو نوع اند: کسانی که با عزت تمام سعی می کنند که بقیه از فقرشان بی خبر باشند. ما به ناگهان می فهمیم که مثلا خانه شان یک اتاق دارد و... البته بگذریم که در تهران خودمان یک اتاق که چه عرض کنم سرپناهی باشد ما را بس است. در هر صورت!
نوع دوم کسانی اند که می آیند در خانه و می گویند به من بیچاره بدبخت کمک کنید!
بقیه نامه ام خطاب به آنهایی است که توی خانه که چه عرض کنم توی ویلای شمال شان نشسته اند و به نیمه پرلیوان با دقت می نگرند تا که نکند جای خالی داشته باشد!
آقا کمی بیا پایین» بیا پایین توی کوچه های فقیرنشین مشهد! توی کوچه های همسایه های حرم به قول خودتان! بیا به جای این که حرم را ببوسی خانه های آن ها را ببوس که در عین عصبانیت از همچو تویی هیچ نمی گویند. بیا کف پای پیرزنی را که مشغول جمع کردن گوجه های له شده است را ببوس که زیر یکی از سینی ها نشسته و هیچ نمی گوید. اصلا آقا چرا همه اش توی بالاشهر تهران نشسته ای؟ اگر می ترسی کت و شلوارت که نیم میلیون بالاش داده ای کمی خاکی شود همان تهران باش. فقط خانه ات را آن هم به مدت یکی دو هفته بیاور پایین تهران. می دانم که می دانی چه خبر است و نمی آیی!
اصلا آقای محترم و عزیز! که نشسته ای توی اداره فلان و بهمان و داری برای همکاران عزیزتر نطق می فرمایی چند بار تا حالا آمده ای مسجد جامع شهرت و خودمانی گفته ای و شنیده ای؟ چند بار اصلا به همان عنوانی که داری این کار را کرده ای؟ اصلا تهران به کنار! آقا چند بار رفته ای به دور از گزارشات خودت بررسی کنی همه چیز را؟
اصلا چرا اداره فلان و بهمان بیا توی همین آموزش و پرورش خودمان! می خواهم برای شما که داری این صفحه را می خوانی یک داستان واقعی و تلخ تعریف کنم.
مدیر و ناظم و بقیه نشسته اند توی دفتر و دارند شیرینی اول شدن دانش آموزان را توی فلان مسابقه می خورند که یکدفعه تلفن صدا می کند. بعد از پنج شش بار زنگ گم شده میان خنده های معلمین گرامی بالاخره خانم مدیر برمی دارد گوشی را:
- از اداره تماس می گیرم می خواستم بگویم فردا به همراه رئیس آموزش و پرورش برای بازرسی ! می آییم مقدمات را فراهم کنید.
- لطفا بودجه! بفرستید.
- خیلی خب!
بعد فردا صبح خانم مدیر می آید سر صف و می گوید: بچه ها امروز بچه های خوبی باشید و سر و صدا نکنید و الخ.
بعد سفارش گل می دهد به بچه ها برای درس محترم حرفه و فن. عزیزانی که از آموزش و پرورش تشریف فرما می شوند فکر کنند که بعله برای شادی روح و روان بچه ها گل هم می گذارند توی مدرسه! آقای محترم رئیس می آید و می بیند که بعله بچه ها درس خوان و مودب و مرتب هستند و خوشحال و سرخوش می رود سر یکی از کلاس ها- اگر رئیس خوبی باشد- و جلوی مدیر و ناظم و بیست تا معلم می پرسد: بچه های عزیز من چه مشکلی دارین؟ بعد از سکوت معنی دار بچه ها جلوی سی تا مسئول مدرسه می فهمد که همه راضی و خوب و خوش و سلامت اند و هیچ مشکلی هم ندارند. بعد هم برگه های گزارش را می دهد خانم منشی محترم پر کند و الخ...
بودجه هم که دیگر تکلیفش مشخص است.
البته در این جا نمی خواهم بعضی از معلمین محترم و واقعا عزیز و دوست داشتنی را خراب کنم که ماهی هایی هستند که می خواهند خلاف جریان آب حرکت کنند. معلمینی که واقعا حکم شمع را دارند؛ می سوزند تا بچه ها را بسازند.
تو را به خدا یکی به من بگوید که حقیقت چیزی جز این است؟
این آخر کاری می خواهم از همه معلم های پیرو خط شهید مطهری از صمیم قلب تشکر کنم و همچنین از معلم فارسی عزیزم سرکار خانم نصیری.

نجمه پرنیان.۱۳ ساله جهرم
(عضو تیم ادبی و هنری مدرسه)
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید