سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا

کاکتوس


کاکتوس
خمیازه رو کرد به سرفه و پخی زد زیر خنده. سرفه بروبر نیگاش کرد. -چیه خوشتیپ ندیدی؟ - چرا تا دلت بخواد اما سیندرلا ندیده بودم. - هه آقا رو، سیندرلا کفش نداشت اما من به جای یکی، دو تا هم دارم. - خوب ببخشید سفید برفی ندیده بودم ولی مثل اینکه نه تو سفید برفی هم نیستی. - چرا هستم خوبم هستم. - پس کو هفت تا کوتوله ت؟ - ریزه میزه بودن گمشون کردم. - زکی تو پینوکیو هم نیستی چه برسه به سفید برفی!
- اصلاً‌ حالا که اینطوره تو، هم گربه نره ای هم روباه مکار!! چیه باباجون می ذارین کپه مرگمون رو بذاریم یا واستون آجان خبر کنم؟ آخه تا هفت سامورایی موندن کی می ره دنبال هفت کوتوله … عطسه به تندی و نجویده حرفاش رو ریخت بیرون و گوشه چشمی نازک کرد و کانال تلویزیون رو عوض کرد. سکسکه هنوز مشغول چیدن میز شطرنج بود. با حوصله و صبر همیشگی یکی یکی مهره های سفید و سیاه رو مرتب می کرد.
طبق عادت رخ سفید رو آخر از همه کاشت تو خونه ش و گفت : آقا شرط یه پرنده مهاجر!! عطسه زل زد بهش. - نه، شرط یه پرندهٔ عاشق! - پرنده اگه عاشق بود که هجرت نمی کرد؟! - جرزن جر نزن! پرنده وقتی هجرت می کنه که عاشق بشه!! - عاشق چی؟ - عاشق عشق! - آخه عاشق عشق شدن خیلی سخته!! عطسه چند قطره اشک از گوشهٔ چشماش سرازیر شد. - ولی من شدم اصلاً‌ هم سخت نبود فقط لیاقت می خواست. - لیاقتش رو داشتی منتها معشوقه هات خرده شیشه داشتن. - نمی دونم، شاید آره، شایدم شانس می خواست. - که تو این یکی رو اصلاً نداشتی! - آره، بار اول پر از شهوت رفتن بودم. - که معشوقه ت پای اومدن نداشت. - بار دوم پر از شوق پریدن بودم. - که این بار هم بال پرواز نداشت. - نمی دونم کجای کارم ایراد داشت؟ رفتنم یا پریدنم؟! - بار سوم چی؟ امتحان کردی یا نه؟
- بار سومی دیگه وجود نداره وقتی عشق عادت کرد به نرسیدن تو دیگه هیچوقت نمی رسی، می فهمی، هیچ وقت! هیچ وقت!! صحبتهای عطسه که به اینجا رسید همون طور خیره شد به تلویزیون، خیرهٔ خیره با یه بغض فروخورده به فروخوردگی بار سوم، به فروخوردگی هیچ وقت!!
سرفه که حوصله ش سر رفته بود رفت سراغ کاکتوس! کاکتوس رو باز کرد و تندتند شروع کرد به ورق زدن، ورق میزد پاره می کرد، ورق میزد پاره می کرد، رسید که به مقصد، مثل برق گرفته ها خشکش زد، بعد با خودکار سبز روی صفحه موردنظر نوشت : ۱۰/۲/۶۱ خمیازه دوباره پخی زد زیر خنده، سرفه بروبر نیگاش کرد. امونش نداد کاکتوس رو دو دستی کوبوند سر خمیازه و زارزار گریه کرد. خمیازه که بدجوری دردش اومده بود به روی خودش نیاورد کاکتوس رو از زمین برداشت و جلوی ۱۰/۲/۶۱ با خودکار مشکی نوشت : ۳/۱۲/۶۲ بعد کاکتوس رو کوبید روی میز شطرنج و زار زار خنده کرد.
سکسکه هنوز مشغول کلنجار رفتن با رخ سفیدش بود. کاکتوس که تموم دفتر و دستکش رو به هم ریخت اهمیت نداد فقط با خودکار آبی زیر ۳/۱۲/۶۲ نوشت : ۲۰/۱۱/۶۴ بعد کاکتوس روبرداشت کوبوند تو صفحه تلویزیون و زار زار با خودش مشغول بازی شد. عطسه کاکتوس روبرداشت یه نگاه به صفحه تلویزیون انداخت نه از سیندرلا خبری بود نه از سفید برفی، نه هفت تا کوتوله ای در کار بود و نه هفت تا سامورایی! یه گربه دست و پا چلفتی گذاشته بود دنبال یه موش چاق و چلهٔ زبر و زرنگ!!
عطسه رفت جلوی تلویزیون چار زانو نشست روی زمین با خودکار قرمز بالای ۲۰/۱۱/۶۴ نوشت : ۲۲/۱۱/۶۵ هنوز گربه دست و پا چلفتی دنبال موش زبر و زرنگ می دوید. عطسه، کاکتوس رو با قدرت هر چه تمامتر پرت کرد توی شیشه. شیشه پنجره ترقی صدا کرد، ترک برداشت، خرد شد و تکه هاش پخش و پلا شد روی زمین! عطسه زار زار به صفحهٔ تلویزیون خیره شد پرستارها به محض شنیدن سر و صداها، سراسیمه با قرص و آمپول به اطاق هجوم آوردن. عطسه، سرفه، خمیازه و سکسکه پشت کاکتوس سنگر گرفته و با پرتاب مهره های شطرنج از خودشون دفاع می کردن.
عطسه رو کرد به سکسکه و فریاد زد: تیرام ته کشید اون رخ سفیدت رو بده، همه شون رو بفرستم رو هوا!!! سکسکه رفت زیر تخت قایم شد. هر چقدر عطسه التماسش کرد رخ سفید رو بهش نداد. جنگ مغلوبه شد. یکی یکی اسیر شدن، اسیر پرستارا. هر چارتاشون رو با طناب بستن به تخت. عطسه درد خیانت رو شیون می کرد. - به ما گفتن یا ببرید یا بمیرید، ما که بردیم پس چرا مردیم؟
سرفه، سرفه می کرد، سرفهٔ خون و اشک و آه. - قرار بودبهشت رو به بها بدن نه به بهانه، ما که بهاش رو دادیم پس چرا بهشت شد جای نامردا، جای ترسوها. سکسکه قهقهه می زد، به تندی بوی کافور عطر داس. - به خدا رخم دیگه سفید نبود، زرد شده بود، می فهمین زرد! با رخ زرد می شه رفت بهشت، نمی شه رفت؟ آخه من تو این برزخ با این رخ زرد با کی بازی کنم؟! خمیازه هق هق میزد تو سرخودش. - من از بهشت شماها متنفرم. من دلم نمیخواد برم بهشت. آخه بهشت چی داره؟ فقط حوری داره. من از حوریا بیزارم. من عشق خودم رو میخوام. بهشت ارزونی خودتون، عشقم رو بهم برگردونین.
من زن خودم رو میخوام. می فهمین، من حوای خودم رو می خوام. من از حوریای بهشتی متنفرم. پرستارا واسه مرغ عشقاشون آمپول فراموشی حواله کردن. رخ سفید هنوز تو دستای سکسکه جا خوش کرده بود. سکسکه خواب میدید، یه خواب قشنگ، خواب رخی که روزی سفید بود! مرغ عشقای قفسی خوابشون که برد سرپرستار هم نفسی کشید. صفحات پاره پارهٔ کاکتوس رو از روی زمین جمع کرد. سطل آشغال گوشه اطاق کز کرده بود. اون به این کاکتوس پاره ها بدجوری عادت کرده بود. سرپرستار نگاهش روی یکی از صفحات کاکتوس متوقف شد. با خودکار سفید زار زار شروع کرد به نوشتن:
- سرفه ، قطع نخاع، ۱۰/۲/۶۱ ، عملیات بیت المقدس. - خمیازه، موجی، ۳/۱۲/۶۲ ، عملیات خیبر. - سکسکه، شیمیایی، ۲۰/۱۱/۶۴ ، عملیات والفجر ۸ . - عطسه، نابینا، ۲۲/۱۱/۶۵ ، عملیات کربلای ۵ . رخ سفید تو دستای بی حس سکسکه به سیاهی می زد، سیاهی عزا، عزایی که تاوانش فقط چند لیتر خون سرخ بود. هوای اطاق بوی رخ سفید رو گرفته بود. خودکار سفید بوی اطاق رو، اطاق بوی کفن می داد، کفن سوخته، کفن سوخته بوی کباب مرغ عشق! سرپرستار از بوی کباب مرغ عشق متنفر بود، متنفر!!
- تخریبچی ها خوابیدن؟ سرپرستار به نشانهٔ تأیید سرش رو آرام تکانی داد بعد هم رو کرد به نظافتچی و گفت: - تخریبچی ها رو خوابوندیم اما سرپرستار چند تا سرفه ممتد کرد بعد خمیازه ای کشید. خستگی تو چهره ش موج می زد. - اگه بذارن ما هم یه کم بخوابیم بد نیست اگه …. نظافتچی سکسکه ای کرد، دندونای زردش بدجوری تو ذوق می زد پشت بندش یه عطسهٔ آبدار و بعد پخی زد زیر خنده. - ما خیلی وقته خوابیدیم، از وقتی که تخریبچی هامون رو خوابوندیم، خودمون هم خوابمون برد، اونا خواب مرگ، ما مرگ خواب! سرپرستار به تلویزیون خیره شد. گربه دست و پا چلفتی هنوز دنبال موش زبر و زرنگ له له می زد!!

نویسنده: هوشنگ ورعی
منبع : آی کتاب


همچنین مشاهده کنید