جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

معجزه باران


معجزه باران
ده روز...
ده روز زمان لازم بود برای به خود پیچیدن روحم. برای اینکه شاید به خودم ثابت کنم هنوز هم چیزی برای من مانده که گاهی از این مهمان نواز نبودن دنیا به ستوه آید. هنوز چیزی مانده که گاهی تا مرز شکستن و خرد شدن پیش رود، اما نشکند... همیشه در آشوبها و هرج و مرجهایی که به پا می شود چیزهای کوچکی گم می شوند، زخمهای جزئی ای به جا می مانند و شاید خاطر کسانی مکدر می شود. آینده شاید خبر خواهد داد که در این درگیری و ستیزه بین من و این زندگی چه چیزهایی گم شده است، چه جراحاتی بر جای مانده و در این چند روز خاطر چه کسانی را مکدر کرده ام...
صبح که از خانه بیرون می روم همه چیز مثل هر روز است. مثل ده روز گذشته. با این تفاوت که آسمان با ابرهای گرفته اش مرا بیش از همیشه به یاد خودم می اندازد. آسمان گرفته ای که همه جا را تاریکتر از آنچه باید باشد کرده، اما خبری از حتی نم بارانی هم نیست. آدم انگار آسمان را درک می کند، و انگار آسمان دارد مقدمات باریدنش را فراهم می کند تا وقتی که بارید ما مثل وقتی که کسی ناگهان میان حال همیشگی و عادی اش زیر گریه می زند، متعجب نشویم. تا وقتی که بارید به او حق بدهیم...
طولی نمی کشد که قطرات ریزی به روی شیشه ماشین می نشیند و می بینیم که نه، انگار واقعا امروز مثل همیشه نیست. انگار "چیزی شده". و واکنش ما چه می تواند باشد...؟
در این چند روز واکنش دیگران نسبت به حال ناخوشایندم برایم از همه چیز جالب تر بود. معدود آدمهایی که بعد از مدتها می بینندت، انگار می توانند متوجه آن هاله ای از اندوه که صورتت و تمام حرکاتت را در برگرفته شوند. آنها به احترام غمت، غالبا سکوت می کنند. سکوتی که برای تو ارزشمند است. هرچند که شاید نیازت برای گفتن و شاید خالی شدن، از هر زمان دیگری بیشتر است اما باز هم این دسته از آدمها برایت قابل ستایشند.
دسته دیگر کسانیند که تو را دورادور می شناسند و آنها هم بعد از مدتها تو را می بینند، اما از آنجایی که به طور معمول هم به تو نزدیک نمی شوند، خود را موظف به واکنش خاصی نمی دانند. آنها شاید پس از رفتنت به دیگری خواهند گفت "فلانی رو دیدیش امروز؟ چش بود؟"
دسته دیگر کسانیند که آنقدر هر روز و هر روز می بینندت که دیگر تو بخشی از زندگی روزمره شان شده ای. آنها آخرین کسانیند که متوجه اندوه تو می شوند. آنها آنقدر در برخورد با تو بی ملاحظه اند که بیشتر از هر زمان دیگری به اینکه با خودت حرف می زنی هنگامی که در مقابل آنها قرار گرفته ای، واقف می شوی. جوابهایی که آنها به حرفهای تو می دهند آنقدر خالی از احساس و ملاحظه است، و گاهی آنقدر بی ربط که به اینکه آیا واقعا آنها تو را ببینند شک می کنی...
و واکنش من به آسمان و باران تندش، واکنش این دسته آخر بود! این آدم های بی ملاحظه که بی مبالاتیشان حجم اندوهت را بیشتر می کند... من در کتابخانه دانشکده زیر نورگیرها ایستاده ام و باران با شدتی کم سابقه می بارد، و من اما با آسمان کوچکترین همدردی ای نمی کنم! باران هرچه بیشتر می شود احساس می کنم که انگار چیزی که گلویم را روزهاست می فشارد، حواسش به چیز دیگری پرت شده است! انگار چیزی کم کم از روی قلبم برداشته می شود
و باز هم باران معجزه می کند...

http://farsoodegi.blogfa.com/۸۷۰۲.aspx
منبع : مطالب ارسال شده


همچنین مشاهده کنید