سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

نوجوانی یعنی این!


نوجوانی یعنی این!
باید یه یادگاری از نوجوونی گذاشت. از این لحظه های ناب و طلایی زندگی. باید چیزی نوشت تا این لحظه های قشنگ برای همیشه فراموش نشوند... نوجوونی من یعنی همین روزایی که گاهی از هیجان، نارنجی پررنگ میشن و گاهی به خاطر آرامش و سکوتم، رنگ آبی آسمونی رو به خودشون می گیرن. نوجوونی من یعنی حس های ناب. یعنی همون لحظه هایی که به شوق قدم زدن زیر بارون، موقع برگشتن از مدرسه، قید سرویس رو می زنم و پای پیاده، آروم آروم تا خونه میام و با بارون کلی حرف می زنم. نوجوونی من یعنی شبهایی که دور از چشم مامان گریه می کنم و راز دلم رو به ماه و ستاره ها می گم و اون شبها تموم میشه و هیچکس، هیچ وقت نمی فهمه که من اون شب گریه کردم و راز دلم توی آسمون پیش ماه و ستاره ها یادگاری مونده. نوجوونی من یعنی همون اشکهایی که از ته دل ریختم برای وقتی که جوجه ام سرما خورده بود. نوجوونی من گاهی یه سکوت خیلی طولانیه، گاهی شور و شوق زیاده، گاهی خنده هایی با صدای بلند، گاهی گریه کردن های آروم و پنهونی! نوجوونی من یعنی همین که گاهی قلم دستم می گیرم و از احساسات و افکاری که توی ذهنم جمع شده می نویسم.
نوجوونی من گاهی یه دختر بچه پنج ساله است که خاله بازی می کنه و شب ها برای عروسک هاش لالایی می خونه. گاهی اوقات با تموم کودکیش کنارم می شینه و زانوهاش رو بغل میکنه و بی صدا گریه میکنه؛ گاهی وقت ها هم اینقدر خوشحال میشه که می خواد با صدای بلند فریاد بزنه و تموم دنیا رو توی شادی خودش شریک کنه. نوجوونی من گاهی بزرگ میشه؛ بزرگتر از همیشه. قدش بلند میشه؛ بلند و بلندتر تا وقتی که می رسه به خورشید و دستش رو دراز می کنه و قلب همیشه نوجوون اش رو میده به خورشید به عنوان یه هدیه! نوجوونی من یعنی تموم رازهایی که توی دفتر خاطراتم باقی می مونه... رازهایی که همیشه به «تو» گفتم و هیچ وقت نفهمیدم «تو» کی هستی و هیچ موقع نتونستم چهره ات رو ببینم ولی همیشه دوستت داشتم و هر روز برات می نوشتم. نوجوونی من یعنی تماشای قرص ماه از روی کره خاکی؛ یعنی تماشای بارون از پشت پلک خیسم. نوجوونی من یعنی حرف زدن با درختها، خندیدن با گلها، مهربونی کردن با تموم گربه ها، راز دل گفتن به شب و تا همیشه های ابد عاشق خدا بودن! نوجوونی من یعنی همین روزای بادبادکی که میان و می رن و من باید قدرشون رو بدونم. یعنی همین به راحتی نوشتن از هر چیزی که دلم بخواد...
من وقتی که اندازه آدم بزرگا بشم، یادم نمی ره که نوجوون بودم؛ یادم نمی ره که در مقابل شیطنت های نوجوون ها، اخم نکنم و یکسره به هر چیزی اعتراض نکنم. اگه یه وقت خدایی نکرده و زبونم لال یادم رفت نوجوون بودم، بیایین منو به جرم «بی وفایی کردن به عهد نوجوونی» دستگیر کنید و این نوشته رو بذارین جلوم و حتما ازم دلیل بخوایین که چرا این کار بی رحمانه رو انجام دادم و تا توضیح ندادم آزادم نکنین. بذارین توی دادگاه نوجوون ها، قاضی شون که نوجوونه تصمیم بگیره که چه حکمی برام صادر کنه. ولی مطمئن باشین کار به اون جاها نمی کشه؛ آخه من و نوجوونی، با هم تا همیشه می مونیم و بهم قول دادیم که من ستاره بشم و نوجوونی آسمونم. این جوری هیچ وقت از هم جدا نمی شیم... مگه ستاره بی آسمون می تونه زنده بمونه؟!

یاسمن رضائیان
۶۱ ساله. تهران
(عضو تیم ادبی و هنری مدرسه)
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید