جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

پدرم این جوری بود وقتی من ...


پدرم این جوری بود وقتی من ...
پدرم این جوری بود وقتی من :
▪ ۴ ساله که بودم فکر می کردم پدرم هر کاری رو می تونه انجام بده .
▪ ۵ ساله که بودم فکر می کردم پدرم خیلی چیزها رو می دونه .
▪ ۶ ساله که بودم فکر می کردم پدرم از همهٔ پدرها باهوشتر.
۸ ساله که شدم ، گفتم پدرم همه چیز رو هم نمی دونه.
▪ ۱۰ ساله که شدم با خودم گفتم ! اون موقع ها که پدرم بچه بود همه چیز با حالا کاملاً فرق داشت.
▪ ۱۲ ساله که شدم گفتم ! خب طبیعیه ، پدر هیچی در این مورد نمی دونه .... دیگه پیرتر از اونه که بچگی هاش یادش بیاد.
▪ ۱۴ ساله که بودم گفتم : زیاد حرف های پدرمو تحویل نگیرم اون خیلی اُمله .
▪ ۱۶ ساله که شدم دیدم خیلی نصیحت می کنه گفتم باز اون گوش مفتی گیر اُورده .
▪ ۱۸ ساله که شدم . وای خدای من باز گیر داده به رفتار و گفتار و لباس پوشیدنم همین طور بیخودی به آدم گیر می ده عجب روزگاریه .
▪ ۲۱ ساله که بودم پناه بر خدا بابا به طرز مأیوس کننده ای از رده خارجه
▪ ۲۵ ساله که شدم دیدم که باید ازش بپرسم ، زیرا پدر چیزهای کمی درباره این موضوع می دونه زیاد با این قضیه سروکار داشته .
▪ ۳۰ ساله بودم به خودم گفتم بد نیست از پدر بپرسم نظرش درباره این موضوع چیه هرچی باشه چند تا پیراهن از ما بیشتر پاره کرده و خیلی تجربه داره .
ی ۴۰ ساله که شدم مونده بودم پدر چطوری از پس این همه کار بر میاد ؟ چقدر عاقله ، چقدر تجربه داره .
▪ ۵۰ ساله که شدم حاضر بودم همه چیز رو بدم که پدر برگرده تا من بتونم باهاش دربارهٔ همه چیز حرف بزنم ! اما افسوس که قدرشو نتونستم خیلی چیزها می شد ازش یاد گرفت !
منبع : جنوبی ها


همچنین مشاهده کنید