جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا
حرفهایی برای نگفتن
ای شما،شما حواریون یهودا صفت...آیا شما را چشم نیست كه بنگرید و مسیح را هر لحظه در بین خود مصلوب ببینید!دلهای سنگتان از ناله هایش نرم نمیشود و روح پلیدتان را توان بیداری نیست.هیهات دیگر روی شادی را ببینید كه اینگونه، مهر غم را به سینه هایتان تا ابد خواهند نگاشت...برخیزید و چشم به نور باز كنید...تا كی به انكار نور نشسته اید؟تا كی مذهبتان،آئین انكار و تعصب و تحریف است؟تا كی خدای دیده را، فدای بتهای نادیده تان میكنید؟تا كی وكالت خدایتان با هر...
سنگی بر صورت مرد فرود آمد...بدون ناله و بی صدا از سكویی كه بر آن ایستاده بود فروافتاد و نقش بر زمین شد...مردم و عابران كه تا آن لحظه بی خیال و بی تفاوت از كنار مرد رد می شدند،دسته دسته گردش جمع شدند.مرد تكانی خورد...كم كم از زمین بلند شد و نشست...مردم نگاهش می كردند،بدون كلام،بدون حركت.آهسته از هر طرف متفرق شدند.مرد با چشمهای بسته نشسته بود و تكیه اش به سكو..لباسهایش خونی بود...خسته و بی رمق...مدتی بعد با صدای سكه هایی كه جلویش بر زمین می خوردند،سرش را بالا گرفت و چشمهایش را باز كرد..عابران نیم نگاهی به او می انداختند،سكه ای نثار زمین می كردند و رد میشدند...در آنسوی خیابان نگاهش به دختر دستفروش افتاد...دختر به او خیره بود... متوجه نگاه مرد شد و لبخندی به زور تسلیمش كرد..مرد برخاست و دور شد و از او لكه های خون برای شهر به یادگار ماند!
شهر نفس می كشید...هنوز پر هیاهو و درخشان...سرشار از لذت و فریب...شهر نفس می كشید...اما نوایی در نفس مردهء شهر گره خورده بود:
ای شما...ای تمام شما حواریون یهودا صفت...شما كه كلام حق را تاب ندارید،شما كه زبانتان،زبان سنگ است و دشنه...به یاد آرید نوای گم شده عشق را..به یاد آرید پیش از آنكه از یاد روید...
سنگی بر صورت مرد فرود آمد...بدون ناله و بی صدا از سكویی كه بر آن ایستاده بود فروافتاد و نقش بر زمین شد...مردم و عابران كه تا آن لحظه بی خیال و بی تفاوت از كنار مرد رد می شدند،دسته دسته گردش جمع شدند.مرد تكانی خورد...كم كم از زمین بلند شد و نشست...مردم نگاهش می كردند،بدون كلام،بدون حركت.آهسته از هر طرف متفرق شدند.مرد با چشمهای بسته نشسته بود و تكیه اش به سكو..لباسهایش خونی بود...خسته و بی رمق...مدتی بعد با صدای سكه هایی كه جلویش بر زمین می خوردند،سرش را بالا گرفت و چشمهایش را باز كرد..عابران نیم نگاهی به او می انداختند،سكه ای نثار زمین می كردند و رد میشدند...در آنسوی خیابان نگاهش به دختر دستفروش افتاد...دختر به او خیره بود... متوجه نگاه مرد شد و لبخندی به زور تسلیمش كرد..مرد برخاست و دور شد و از او لكه های خون برای شهر به یادگار ماند!
شهر نفس می كشید...هنوز پر هیاهو و درخشان...سرشار از لذت و فریب...شهر نفس می كشید...اما نوایی در نفس مردهء شهر گره خورده بود:
ای شما...ای تمام شما حواریون یهودا صفت...شما كه كلام حق را تاب ندارید،شما كه زبانتان،زبان سنگ است و دشنه...به یاد آرید نوای گم شده عشق را..به یاد آرید پیش از آنكه از یاد روید...
منبع : مجله آینه
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
اصفهان اسرائیل ایران حمله ایران به اسرائیل ایران و اسرائیل انفجار گشت ارشاد حسین امیرعبداللهیان حجاب ارتش جمهوری اسلامی ایران دولت جنگ ایران و اسرائیل
سیل زلزله تهران قتل سازمان هواشناسی هواشناسی فضای مجازی قوه قضاییه دبی سیلاب شهرداری تهران پلیس
فرودگاه قیمت خودرو قیمت طلا بانک مرکزی بازار خودرو یارانه خودرو قیمت دلار ایران خودرو بورس دلار حقوق بازنشستگان
تلویزیون رابعه اسکویی سینمای ایران احسان علیخانی کتاب سریال تئاتر موسیقی
چین
رژیم صهیونیستی فلسطین غزه آمریکا جنگ غزه سازمان ملل عملیات وعده صادق روسیه وعده صادق اسراییل طوفان الاقصی حزب الله لبنان
پرسپولیس فوتبال علی دایی صنعت نفت آبادان لیگ برتر لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید بازی منچسترسیتی استقلال بارسلونا کشتی فرنگی
هوش مصنوعی گوگل سامسونگ تلگرام فناوری تبلیغات آیفون اپل ناسا
سازمان غذا و دارو خواب چاقی پزشک چای پیاده روی