سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا

طعم گیلاس یا ماجراهای من و همسایه‌هام!


طعم گیلاس یا ماجراهای من و همسایه‌هام!
● همسایه‌های ما چه تأثیراتی در زندگی ما دارند؟
کدام ما، فامیلی دارد یا دوستی یا کسی را می‌شناسد که رفته باشد وسط صحرا، و تک و تنها برای خودش خانه‌ای ساخته باشد و سالها همان جا مشغول زندگی باشد؟ منظور ما دقیقاً جایی است که وقتی شب می‌شود، به هر طرف که نگاه کنی، هیچ سوی چراغی نبینی و جز صدای خش‌خش باد و بوته‌های خار، یا احیاناً خزنده‌های جورواجور بیابان، صدای دیگری نشنوی.
همچین کسی را اگر سراغ دارید، مطمئن باشید که تنها آدم روی کره‌ی زمین که همسایه ندارد، اوست!
چنین آدمی اگر الان اینجاست و دارد این پنجره را می‌خواند (که البته سه بار محال است! یعنی هم محال است چنین بنی‌بشری وجود داشته باشد و هم چنین بنی‌بشری الان، وسط بیابان، به اینترنت وصل باشد و هم اگر وصل است، توی ۵روز باشد)،‌ باید ازش عذرخواهی کنیم که: وقتتان را تلف نکنید لطفاً! مطالب اینجا اصلاً به درد شما نمی‌خورد!
● همه همسایه دارند!
استثنا ندارد. دقیقاً به همین روشنی که همه‌ی گیلاس‌ها هسته دارند!
توجه به هسته‌ی گیلاس‌ها، هم در خوردن راحت‌تر و باب‌دندان‌تر گیلاس اثر دارد؛ هم در جلوی خیلی خطرها و خرجها را گرفتن (مظنه‌ی دندانپزشک‌ها که لابد دستتان هست تا بدانید هسته‌ی گیلاسی که بی‌حواس بین دندان‌هایتان کوبیده شود، چه جیب پر و پیمانی ازتان خالی می‌کند)!
نگفتیم همسایه‌تان را با هسته‌ی سفت وسط یک گیلاس آبدار مقایسه کنید؛ اما شاید بی‌راه نباشد زندگی‌تان را با آن گیلاس مقایسه کنید. خصوصاً که زندگی شما می‌تواند از آن هم شیرین‌تر و دلچسب‌‌تر باشد؛ فقط باید حواستان به اجزای لاینفک زندگی‌تان باشد. آقا و خانم همسایه و جمیع آقاپسرها و دخترخانم‌هایشان، یکی از این اجزای لاینفکند! چه دست شما باشد چه نه، در زندگی شما اثر دارند و بسته به رفتار شما، می‌توانند دلچسبش کنند یا صاف بیایند زیر دندان و روی اعصابتان!
● ماجراهای من و همسایه‌ی من!
این «ماجراهای من و همسایه‌ی من» را نوشتیم تا واضح‌تر، اثرات همسایه‌هایمان را در زندگی‌هایمان لیست کرده باشیم. در نگاه اول هر کس توی خانه‌ی خودش است و در خانه‌اش بسته، همسایگانش هم همین طور: هر کدامشان توی خانه‌های خودشانند و درهای خانه‌هاشان هم بسته؛ اما اگر دقیق‌تر نگاه کنیم، می‌بینیم که همچین هم درها بسته نیست! کاملاً باز است! و همسایه‌ها در زندگی‌های هم چنان دخیل و مؤثرند که انگار توی خانه‌های هم می‌آیند و می‌روند! هیچ کارش هم نمی‌شود کرد؛ تا بوده همین بوده!
۱) ماجراهای من و همسایه‌ام، از لحظه‌ی پیدا کردن خانه شروع می‌شود. باید در مورد همسایه‌هام تحقیق کنم (نه آن تحقیقی که باستان‌شناسان چغارت‌زنبیل می‌کنند تا از زیر خروارها خاک، یک کوزه‌ی گلی لب‌پریده دربیاورند)؛ باید بفهمم کی هستند و خلق و روحشان با من می‌خواند یا نه و من و خانواده‌ام می‌توانیم کنارشان زندگی کنیم یا خانه گرفتن همان و بعدش هزار جور اعصاب‌خرابی و تحمل و ناآرامی همان.
۲) درست‌ترش البته این است که بنویسم همسایه‌هایم؛ چون همسایه‌ی من فقط آن کسی نیست که در خانه‌ی من به روی در خانه‌اش باز می‌شود یا دیوار خانه‌ام، دیوار به دیوار اوست. محدوده‌ای از خانه‌های اطراف خانه‌ی من، همسایه‌های من به حساب می‌آیند. برای همین قدیمی‌‌ترها خجالت می‌کشیدند اگر غریبه‌ای وارد محله‌شان می‌شد و می‌پرسید: خانه‌ی آقای فلانی کدام یکی است، و آنها نمی‌دانستند. و باز برای همین است که وقتی تو وارد یکی از محله‌های «قدیمی» شهر یا وارد روستایی می‌شوی، همه‌ی مردم در صحنه، از مرد و زن و پیر و کودک زل می‌زنند به‌ت. حدس می‌زنی چرا؟ معلوم است! چون آنها همه‌ی همسایه‌هایشان/هم‌محله‌ای‌هایشان را می‌شناسند و آنی حالی‌شان می‌شود که تو میانشان غریبه‌ای. حتی اگر آمدند جلو و پرسیدند: شما کاری داشتید اینجا، به جای آنکه به چاک قبات بربخورد، یاد بگیر! ببین چقدر هوای همسایه‌هایشان را دارند و همدیگر را می‌شناسند.
۳) ماجراهای من و همسایه‌هایم رابطه‌ی مستقیم با غسّالخانه و عمران و آبادانی محله دارد. همسایه‌های خوبی اگر داشته باشم، با اعصابم بازی نمی‌کنند (به شرطی که البته من هم حواسم به رفتارهای خودم باشد!). در این صورت، من که با اعصابم بازی نمی‌شود و اعصابم راحت است، چه دلیلی دارد به این زودی‌ها بروم زیر دست مرده‌شور؟ سر کردن با همسایه‌ی بد (پول دوا و دکتر روانپزشک و ــ خدا نصیب نکند! ــ کلانتری و دادسرا و وکیل و عریضه‌نویسش به کنار) آدم را مستقیم به سمت سرازیری قبر سر می‌دهد؛ با اعصابی که هیچ سی‌دی‌پلیری آن را نمی‌خواند! از بس رویش خش و خط افتاده! عین این قضیه در مورد آبادی خانه و محله‌ای که من و همسایه‌هایم توش زندگی می‌کنیم هم، صدق می‌کند؛ تا حدی که می‌توان به جرأت گفت محله‌های آباد و اصیل، مردمانی دارد که همسایه‌هایی بهتر از خودشان برای هم وجود ندارد.
۴) ماجرای من و همسایه‌هایم، یک جور شرکت تعاونی است! من و همسایه‌هایم آن‌قدر خوبیم که نگو! چنان همدیگر را شناخته‌ایم و به هم اعتماد داریم که برای شروع هر کار و فعالیتی، زود یاد هم می‌افتیم. (وقتی چند نفر اخلاق هم را می‌شناسند و با هم جورند و معتمد هم‌اند، چرا در هر کاری یاد هم نکنند و کنار هم نباشند؟) حالا این کار و فعالیت می‌خواهد هر چه باشد: اقتصادی، معنوی، ورزشی،.... این‌جوری‌هاست که من و همسایه‌هام، هم خدمتگذاران همدیگریم و دست کمکمان به هم خوب است؛ و هم روزی‌مان زیاد شده از وقتی با هم همسایه شده‌ایم ــ از روزی‌های این دنیایی بگیر تا آن دنیایی.
۵) ماجرای من و همسایه‌هایم، همسایه‌ساز می‌شود! معلوم است که خیلی‌ها دلشان می‌خواهد در آپارتمان‌ها/ محله‌هایی ساکن بشوند که ساکنانش همسایه‌هایی خوب و کمک‌کار و اهل مدارایی هستند!
منبع : ۵ روز


همچنین مشاهده کنید