جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

مسافر


مسافر
دو فرشته مسافر ، در بین راه برای اقامت و گذراندن شب به خانه یک خانواده ثروتمند وارد شدند .
خانواده ثروتمند از ورود میهمان ها ناراحت و عصبانی شدند و با وجود داشتن اتاق های راحت و گرم، فرشته ها را در کوچک ترین و سرد ترین قسمت خانه یعنی زیر زمین جای دادند .
فرشته ها قسمتی از زیر زمین را مرتب کرده و آماده خواب شدند ، اما سوراخی در دیوار، توجه فرشته بزرگ تر را به خود جلب کرد، فرشته از جا بلند شد و سوراخ را پوشاند .
فرشته کوچک تر که از میهمان نوازی اهالی آن خانه بسیار ناراحت بود پرسید : چرا سوراخ دیوار را تعمیر کردی ؟ فرشته بزرگ تر نگاهی کرد و گفت :
” چیزها همیشه آن طور نیستند که به نظر می رسند.”
شب بعد فرشته ها به خانه یک کشاورز فقیر رفتند تا شب را در آن جا بگذرانند کشاورز و همسرش با خوش رویی آن ها را پذیرفتند.
آن ها غذای مختصر و ساده خود را با فرشته ها تقسیم کردند و جای خواب خود را به آن ها دادند تا شب را به راحتی سپری کنند .
صبح روز بعد وقتی فرشته ها از خواب برخاستند، کشاورز و همسرش را گریان دیدند!!!!!!
آنها شب گذشته گاو شیرده شان را از دست داده بودند .
فرشته کوچک تر، خشمگین و عصبانی رو به فرشته بزرگ تر کرد و گفت : تو چطور توانستی اجازه دهی که چنین اتفاقی برای این خانواده بیفتد .
تو به آن خانواده ثروتمند که هیچ احتیاجی به کمک تو نداشتند، کمک کردی، آن وقت اجازه دادی گاو این خانواده فقیر که در عین نداری چیزهای کم خود را با ما تقسیم کردند بمیرد .
فرشته نگاهی کرد، لبخندی زد و گفت : ” چیزها همیشه آن طور نیستند که به نظر می رسند .” و ادامه داد :
وقتی در زیر زمین خانه آن خانواده ثروتمند بودیم ، متوجه شدم که در سوراخ دیوار گنجی از طلاست . از آن جایی که آن خانواده طماع، بدترین جای خانه را به ما اختصاص دادند و ما شب را به سختی گذراندیم ، آن سوراخ را پوشاندم تا گنج دیده نشود و به دست آن ها نرسد .
اما شب گذشته وقتی ما در رختخواب این کشاورز فقیر و زحمتکش استراحت می کردیم، فرشته مرگ بالای سر همسرش حاضر شد ولی من از او خواستم به جای زن، گاو کشاورز را با خود ببرد .
منبع : پی‌سی‌وب


همچنین مشاهده کنید