پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

مورچگان فیلسوف !


مورچگان فیلسوف !
مورچه ای بر صفحه کاغذی می رفت . از نقشها و خطهایی که بر آن بود حیرت کرد ؛ آیا این نقش ها را خود کاغذ آفریده است یا از جایی دیگر است ؟
در این اندیشه بود که ناگاه قلمی بر کاغذ فرود آمد و نقشی دیگر گذاشت . مور دانست که این خط و خال از قلم است ، نه از کاغذ .نزد مورچگان دیگر رفت و گفت : مرا حقیقتی آشکار شد .
گفتند : کدام حقیقت ؟
گفت: بر من کشف شد که کاغذ از خود نقشی ندارد وهر چه هست از گردش قلم است .
ما چون سر به زیر داریم ، فقط صفحه می بینیم ؛ اگر سر برداریم وبه بالا بنگریم ، قلمی روان خواهیم دید که می چرخد و نقش و نگار می آفریند .
در میان مورچگان ، یکی خندید . سبب را پرسیدند .
گفت : این کشف بزرگ را من نیز کرده بودم ؛ لیک پس از عمری گشت و گذار روی صفحات ، دانستم که آن قلم نیز اسیر دستی است که او را می چرخاند و به هر سوی می گرداند . انصاف بده که کشف من عظیم تر و شگفت تر است .
همگان اقرار دادند به بزرگی کشف وی . او را بزرگ خود شمردند و سلطان عارفان و رئیس فیلسوفان خواندند ؛ چه تا کنون می پنداشتند که نقش از کاغذ است و اکنون علم یافتند که آفریدگار نقش ها نه کاغذ و نه قلم است ، بلکه آن دو خود اسیر دیگری اند .
این بار موری دیگر گریست . موران سبب گریه اش را پرسیدند . گفت : عمری بر ما گذشت تا دانستیم که نقش را قلم می زند ، نه کاغذ . اکنون بر ما معلوم شد که قلم نیز اسیر است ، نه امیر . ندانم که آیا آن امیری که قلم را می گرداند بواقع امیر است ، یا او نیز اسیر امیر دیگری است و این اسیران کی به امیری می رسند که او را امیر نیست ؟

http://marzrayaneh.blogfa.com/post-۱۶۳.aspx
منبع : مطالب ارسال شده


همچنین مشاهده کنید