سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا

خروسها و گربه ها


خروسها و گربه ها
در زمانهای قدیم ، خروسها سرور و رئیس گربه ها بودند و گربه ها به خاطر تاج قرمزی که روی سر خروسها بود ، از آنها میترسیدند و فرمانهایشان را اطاعت میکردند !
همیشه خروسها گربه ها را تهدید میکردند و به آنها می گفتند : اگر دستورات ما را اجراء‌ نکنید با آتشی که روی سرمان داریم ، خانه هایتان را آتش می زنیم !
هر لحظه ، ترس از خروسها ، در وجود گربه ها بیشتر و بیشتر می شد ، تا اینکه یک شب ، آتش چراغ خانهٔ گربه ها خاموش شد و نمی دانستند چکار کنند !
یکی از بچه گربه ها فکری به ذهنش رسید ، به پدرش گفت : « من به قلعهٔ‌ خروسها می روم و از آنها خواهش می کنم کمی آتش به من بدهند !
مادر بچه گربه ، گفت : ممکن است خروسها از اینکه بیدارشان میکنی عصبانی بشوند و جانت به خطر بیفتد !
بچّه گربه گفت : مادر جون ، من آرام و آهسته ، کنار خروس پادشاه می روم ، هیزم را به تاج آتش او نزدیک می کنم و کمی آتش می آورم ، مواظب هستم که بیدار نشود .
وقتی که آرام آرام به خروس پادشاه ، نزدیکتر شد ، هیزم را به تاج خروس نزدیکتر کرد ولی هر چه آن را به تاج خروس می زد ، روشن نمی شد ، تعجب کرد ، دستش را با احتیاط نزدیک برد و تاج خروس را لمس کرد ، سرد سرد بود ، خوشحال و خندان به طرف خانه به راه افتاد ، در حالیکه شادی می کرد و می دوید ، فریاد می زد : آتش تاج خروسها خاموش شده !
گربه ها همه با هم به طرف قلعهٔ‌ خروسها به راه افتادند و هر کدام از آنها تاج یکی از خروسها را لمس کرد ، یکدفعه خروسها از خواب بیدار شدند و فریاد زدند : « الان می آئیم خودتان و خانه هایتان را آتش می زنیم .»
گربه ها می خندیدند و می گفتند : دیگر گول تاج شما را نمی خوریم ! از آن روز به بعد ، دیگر این خروسها بودند که از دست گربه ها فرار می کردند !
منبع : نونهال


همچنین مشاهده کنید