جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

خانم چنگال و آقای قاشق


خانم چنگال و آقای قاشق
امروز خانم چنگال و آقای قاشق از هم دور افتاده بودند .
آقای قاشق به تنهائی اولین لقمهٔ غذا را برداشت ، اما دانه های برنج از بشقاب بیرون ریخت .
خانم چنگال تلاش می کرد مقداری از ماست را از داخل کاسه بر دارد ، اما موفق نمی شد .
آقای قاشق می خواست تکه ای گوشت را بردارد ، اما نمی توانست .
خانم چنگال به آقای قاشق فکر می کرد که همیشه با مهربانی به او کمک می کرد .
آقای قاشق هم به خانم چنگال فکر می کرد و آرزو می کرد که ای کاش در کنار هم بودند .
خانم چنگال ، با بی حوصلگی به سمت بشقاب غذا رفت تا لقمه ای بردارد !
آقای قاشق هم به همان سمت می رفت و ناگهان ،
آقای قاشق و خانم چنگال با هم برخورد کردند .
وای چقدر از دیدن یکدیگر خوشحال شدند .
حالا باز هم مثل گذشته آقای قاشق و خانم چنگال با کمک هم لقمه های غذا را بر می داند و مواظبند که سر غذا از همدیگر دور نباشند .
منبع : نونهال


همچنین مشاهده کنید